[فعل]

lier

/lje/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: lié] [حالت وصفی: liant] [فعل کمکی: avoir ]

1 مربوط بودن (به) مربوط شدن (به)

مترادف و متضاد concerner intéresser
lier à quelque chose
به چیزی مربوط بودن
  • 1. Cette situation est liée aux phénomènes climatiques.
    1. این وضعیت به پدیده‌های جوی مربوط است.
  • 2. Le recul des ventes est lié à plusieurs facteurs.
    2. رکود فروش به چندین عامل مربوط است.

2 به هم نزدیک کردن

مترادف و متضاد rapprocher diviser
lier quelqu'un
به هم نزدیک کردن
  • Une amitié profonde les lie.
    رفاقتی عمیق آنها را به هم نزدیک می‌کند.

3 وصل کردن متصل کردن

مترادف و متضاد associer enchaîner réunir
lier à quelque chose
به چیزی متصل کردن
  • 1. Les phrases sont liées par une conjonction.
    1. عبارات با حروف ربط به هم متصل می‌شوند.
  • 2. Liez les phrases ci-dessous aux mots.
    2. جملات زیر را به کلمات وصل کنید.
  • 3. Un « h muet » à l'initiale permet de lier le mot à la dernière lettre de celui qui le précède.
    3. «اچ صامت» در اول یک واژه، آن واژه را به آخرین حرف واژه بعدی متصل می‌کند.

4 بستن وصل کردن

مترادف و متضاد assembler ficeler ligoter nouer délier dénouer détacher
lier quelque chose
چیزی را بستن
  • Les élèves lient des feuilles par paquet de cent.
    دانش‌آموزان برگه‌ها را در دسته‌های صد تایی می‌بندند.

5 ارتباط برقرار کردن (با) دوست شدن (se lier)

مترادف و متضاد s'associer rompre
se lier (avec quelqu'un)
(با کسی) ارتباط برقرار کردن
  • 1. Il s'est lié avec eux par contrat.
    1. او با یک قرارداد با آنها ارتباط برقرار کرد.
  • 2. Je ne me lie pas facilement.
    2. من راحت دوست پیدا نمی‌کنم. [ارتباط برقرار نمی‌کنم.]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان