[اسم]

la ligne

/liɲ/
قابل شمارش مونث
[جمع: lignes]

1 خط

  • 1.Il ne faut pas passer cette ligne rouge.
    1. نباید از این خط قرمز رد شد.
ligne de téléphone
خط تلفن
  • Désolé, la ligne est coupée maintenant.
    متاسفم، خط (تلفن) الان مشغول است.
ligne du métro/d'autobus/de train...
خط مترو/اتوبوس/قطار...
  • 1. Depuis Noël, il y a une nouvelle ligne Londres-Perpignan.
    1. بعد از نوئل خط مترو جدید لندن-پاریس افتتاح خواهد شد.
  • 2. La nouvelle ligne passe par Verneuil.
    2. خط جدید اتوبوس از ورنوی می‌گذرد.
  • 3. Pour aller à Montmartre, nous devons changer la ligne.
    3. برای رفتن به "مونمارتر" باید خط (مترو) عوض کنیم.
entrer en ligne de compte
به حساب آورده شدن [محسوب شدن]
  • 1. Ceci n’entre pas en ligne de compte.
    1. این محسوب نخواهد شد.
  • 2. Le budget entre aussi en ligne de compte.
    2. بودجه هم محسوب می‌شود.
ligne de conduite
خط مشی
  • la ligne du parti
    خط مشی حزب
les lignes intérieures
خطوط داخلی (هوایی)
ligne aérienne
خطوط هوایی
en ligne
آنلاین/روی خط
ligne de produits
خط تولید

2 سطر خط

aller à la ligne
به سر سطر رفتن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان