[اسم]

le marché

/maʀʃ/
قابل شمارش مذکر
[جمع: marchés]

1 بازار

مترادف و متضاد halle
  • 1.Il est interdit de se garer sur ce parking les jours de marché.
    1. در روزهای بازار پارک خودرو جلوی پارکینگ ممنوع است.
aller au marché/faire ses courses au marché
به بازار رفتن/در بازار خرید کردن
  • 1. Il fait ses courses au marché couvert.
    1. او در بازار سرپوشیده خرید می‌کند.
  • 2. Je dois aller au marché aujourd'hui.
    2. باید امروز به بازار بروم.

2 معامله

مترادف و متضاد affaire
conclure un marché
معامله‌ای را به سرانجام رساندن
  • Ces deux entreprises ont conclu un marché.
    این دو شرکت معامله‌ای را به سرانجام رساندند.
proposer un marché
معامله‌ای را پیشنهاد کردن
  • Je te propose un marché : je passe te prendre en voiture le matin et en contrepartie tu participes aux frais d'essence.
    معامله‌ای به تو پیشنهاد می‌کنم: صبح‌ها با ماشین می‌آیم سراغت و در عوض تو باید سهم پول بنزینت را بدهی.

3 بازار (اقتصاد)

marché du travail/d'économie...
بازار کار/اقتصادی...
  • La situation du marché du travail est très précaire.
    وضعیت بازار کار بسیار متزلزل است.
marché mondial
بازار جهانی
  • La Côte d'Ivoire est l'un des principaux marchés mondiaux du cacao.
    ساحل عاج یکی از بازارهای اصلی و جهانی کاکائو است.
viser le marché européen
بازار اروپا را هدف گرفتن
  • Dès le maintenant on va prendre une risque et viser le marché européen.
    از الان می‌خواهیم خطر کنیم و بازار اروپا را هدف بگیریم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان