[فعل]

marcher

/maʀʃe/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: marché] [حالت وصفی: marchant] [فعل کمکی: avoir ]

1 راه رفتن قدم زدن

  • 1.Elle marchait devant.
    1. او پیش‌پیش راه می‌رود.
  • 2.Elle marche cinq kilomètres par jour.
    2. او هر روز، پنج کیلومتر راه می‌رود.
  • 3.Je ne peux plus marcher, je suis désolé.
    3. دیگر نمی‌توانم راه بروم، متاسفم.
marcher dans les herbes/la naige...
توی چمنزار/برف‌ها... راه رفتن
  • J'aime marcher dans la neige.
    قدم‌زدن توی برف را دوست دارم.
marcher sur gazon/asphalte...
روی چمن/آسفالت... راه رفتن

2 (وسیله و غیره) کار کردن

مترادف و متضاد fonctionner
un appareil/l'ascenseur...marcher
دستگاهی/آسانسوری... کار کردن
  • 1. Est-ce que l’ascenseur marche ?
    1. آسانسور کار می‌کند؟
  • 2. La nouvelle imprimante marche mieux que l'ancienne.
    2. چاپ‌گر جدید بهتر از آن قبلی کار می‌کند.
  • 3. Zut, le téléphone ne marche plus !
    3. لعنتی، تلفن دیگر کار نمی‌کند!

3 اوضاع (چیزی) روبه‌راه بودن

مترادف و متضاد aller
affaires/santé...marcher
اوضاع کار/سلامتی... روبه‌راه بودن
  • 1. Alors les études, ça marche ?
    1. خب اوضاع درست روبه‌راه است؟
  • 2. Comment marchent les affaires ?
    2. اوضاع کاروبار چطور روبه‌راه است؟
  • 3. Est-ce que les affaires marchent actuellement ?
    3. اوضاع کنونی روبه‌راه است؟
ça marche !
حله!

4 رژه رفتن سان رفتن

marcher sur ville/pays...
توی شهر/کشور... رژه رفتن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان