[فعل]

mordre

/mˈɔʁdʁ/
فعل گذرا
[گذشته کامل: mordu] [حالت وصفی: mordant] [فعل کمکی: avoir ]

1 گاز گرفتن

  • 1.Son chien a mordu le facteur.
    1. سگش پستچی را گاز گرفت.

2 گاز زدن

  • 1.mordre au fruit
    1. میوه‌ای را گاز زدن

3 رد کردن فراتر رفتن

  • 1.Automobiliste qui mord la ligne de fin
    1. راننده اتومبیلی که خط پایان را رد می‌کند

4 باب دندان بودن مورد پسند بودن

  • 1.Il n'a pas mordu à ton histoire.
    1. قصه تو باب دندانش نیست.

5 قانع شدن پذیرفتن

6 (سرما) زدن گزیدن

  • 1.Le froid mordait si fort les mains.
    1. دست‌ها را سرما شدیدا می‌زند.

7 خوردن (فلز)

  • 1.La lime mord le métal.
    1. لیمو فلز را می‌خورد.

8 نیش زدن گاز گرفتن

  • 1.Être mordu par un serpent
    1. توسط ماری نیش خوردن
  • 2.Insecte, tortue qui mord
    2. حشره، لاک پشتی که گاز می‌گیرد
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان