[اسم]

le mot

/mo/
قابل شمارش مذکر

1 واژه کلمه

مترادف و متضاد terme
mot illisible/difficile...
کلمه ناخوانا/سخت...
  • 1. C'est un mot difficile à prononcer.
    1. تلفظ این کلمه سخت است.
  • 2. Ces mots sont illisibles.
    2. این کلمات ناخوانا هستند.
  • 3. J'ai choisi la traduction du mot la plus appropriée.
    3. من مناسب‌ترین ترجمه این کلمه را انتخاب کرده‌ام.
  • 4. Notre fils a appris un nouveau mot aujourd'hui à l'école.
    4. پسرمان امروز در مدرسه یک کلمه جدید یاد گرفته‌است.
traduire mot à mot
کلمه به کلمه ترجمه کردن
  • Aujourd'hui, les traducteurs ne traduisent plus mot à mot.
    امروزه مترجمان دیگر کلمه به کلمه ترجمه نمی‌کنند.

2 کلام سخن، حرف

مترادف و متضاد parole
dire un mot
یک کلمه حرف زدن/گفتن [سخن گفتن]
  • 1. Elle n'a dit aucun mot quand j'étais là.
    1. وقتی آن جا بودم، یک کلمه هم نگفت. [حرف نزد.]
  • 2. Le directeur veut te dire un mot.
    2. مدیر می‌خواهد یک کلمه باهات حرف بزند.

3 نامه کوتاه

مترادف و متضاد billet
envoyer/écrire... un mot
نامه کوتاهی فرستادن/نوشتن...
  • 1. Il lui a envoyé un mot pour la remercier.
    1. او نامه کوتاهی برایش نوشت تا ازش تشکر کند.
  • 2. J'écris un mot pour ma grand-mère.
    2. من نامه کوتاهی برای مادربزرگم می‌نویسم.

4 شوخی بذله، لطیفه

مترادف و متضاد boutade saillie
faire un mot
شوخی کردن
  • 1. Il est bon à faire un mot quand on est ensemble.
    1. وقتی با همیم، او استاد شوخی‌کردن است.
  • 2. Ils rient parce que leur collègue a fait un mot.
    2. آنها می‌خندند چون همکارشان شوخی کرد. [بذله‌گویی کرد.]

5 نقل‌قول جمله

specialized
مترادف و متضاد sentence
  • 1.Ce mot est attribué à Clovis.
    1. این نقل‌قول به "کلویس" تعلق دارد.
  • 2.Il aime mémoriser par cœur les mots d'Einstein.
    2. او دوست دارد نقل‌قول‌های انیشتین را از بر کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان