Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . مردن
2 . از بین رفتن
3 . خاموش شدن (آتش)
4 . ضعیف شدن
5 . در آستانه مرگ بودن
6 . ور افتادن (آداب و رسوم)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
mourir
/muʀiʀ/
فعل بی قاعده
فعل ناگذر
[گذشته کامل: mort]
[حالت وصفی: mourant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
مردن
فوت کردن
مترادف و متضاد
décéder
disparaître
périr
s'éteindre
mourir seul/dans la maison...
تنها/در یک خانه... مردن
1. Je n'aime pas mourir seul.
1. دوست ندارم تنها بمیرم.
2. Mon grand-père est mort après une brève maladie.
2. پدربزرگم بعد از یک بیماری کوتاه فوت کرد.
mourir de faim
مردن از [بر اثر] گرسنگی
1. Des centaines de personnes sont mortes de faim.
1. صدها نفر بر اثر گرسنگی مردهاند.
2. Je meurs de faim !
2. دارم از گرسنگی میمیرم.
mourir de froid/de vieillesse/de peur...
از سرما/بر اثر کهولت سن/از ترس... مردن
Je meurs de froid !
دارم از سرما میمیرم [خیلی سردمه!]
mourir d’envie de faire quelque chose
از ذوق انجام کاری مردن
Je meurs d’envie d’aller me baigner.
از ذوق اینکه میخواهم بروم آبتنی دارم میمیرم.
2
از بین رفتن
زوال یافتن
مترادف و متضاد
affaiblir
crever
dépérir
s'épanouir
une civilisation/un pays... mourir
تمدنی/کشوری... از بین رفتن
1. Ces fleurs meurent par manque de soleil.
1. این گلها بر اثر کمبود نور از بین میروند.
2. Le petit commerce meurt lentement.
2. این شرکت کوچک آرام از بین میرود.
3. Plusieurs dialectes sont morts pendant ces années.
3. چندین گویش در طول این سالها از بین رفتهاند.
3
خاموش شدن (آتش)
مترادف و متضاد
s'éteindre
le feu/la flamme... mourir
آتش/شعله... خاموش شدن
1. La flamme est morte. Dépêche-toi !
1. شعله خاموش شد. زود باش.
2. Ne laisse pas le feu mourir.
2. نگذار آتش خاموش شود.
4
ضعیف شدن
کم شدن، کاهش یافتن
مترادف و متضاد
affaiblir
décliner
diminuer
augmenter
bruit/son/voix... mourir
صدا... ضعیف شدن
1. C'est une voix qui meurt.
1. این صدایی است که ضعیف میشود.
2. Je n'entend pas ta voix; ça meurt.
2. صدایت را نمیشنوم؛ ضعیف شده.
5
در آستانه مرگ بودن
فوت کردن
(se mourir)
old use
specialized
مترادف و متضاد
s'éteindre
1.Il se meurt.
1. او در آستانه مرگ بود.
6
ور افتادن (آداب و رسوم)
منسوخ شدن
(se mourir)
مترادف و متضاد
s'effacer
se perdre
se perpétuer
des coutumes... se mourir
آداب و رسوم... ور افتادن
Des coutumes qui se meurent.
آداب و رسومی که ور میافتند.
تصاویر
کلمات نزدیک
mourant
moumoute
moulure
moulu
moulinet
mouroir
mousquetaire
mousqueton
moussant
mousse
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان