Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . مخالفت کردن (با)
2 . جدا کردن (از)
3 . مسدود کردن
4 . مقابله کردن (با)
5 . مخالفت کردن (با)
6 . با یکدیگر ضد و نقیض بودن
7 . مقابل یکدیگر قرار گرفتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
opposer
/ɔ.po.ze/
فعل گذرا
[گذشته کامل: opposé]
[حالت وصفی: opposant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
مخالفت کردن (با)
مترادف و متضاد
contredire
objecter
opposer à quelque chose
با چیزی مخالفت کردن
1. C'est un enfant qui oppose ouvertement à son père.
1. این بچهای است که بهوضوح با پدرش مخالفت میکند.
2. Je n'ai rien à opposer à cet argument.
2. من چیزی برای مخالفت با این استدلال نداشتم.
3. Les habitants opposent au départ des policiers.
3. ساکنین با رفتن پلیسها مخالفت میکنند.
2
جدا کردن (از)
دور کردن (از)
مترادف و متضاد
diviser
séparer
rapprocher
opposer à quelque chose
از چیزی جدا کردن
1. La finale opposera deux Belges.
1. مسابقه فینال، دو بلژیکی را (از هم) جدا میکند.
2. Un différend oppose cette famille à ses voisins.
2. اختلافنظر این خانواده را از همسایگانشان جدا میکند.
3
مسدود کردن
مانع شدن (از)
opposer à quelque chose
مانع چیزی شدن
Les sacs de sable opposent une résistance aux eaux en crue.
کیسههای شن مانعی مقابل طغیان آب میشود. [...مقابل طغیان آب را میگیرد.]
4
مقابله کردن (با)
در برابر (چیزی) قرار دادن، مقایسه کردن
مترادف و متضاد
comparer
confronter
rapprocher
opposer à quelque chose
با چیزی مقابله کردن
1. Il a opposé son programme à celui du candidat sortant.
1. او برنامهاش را با برنامه متقاضی قبلی مقابله کرد.
2. On opoosera cette traduction à celle-là.
2. این ترجمه را با آن یکی مقابله خواهیم کرد.
5
مخالفت کردن (با)
ایستادن (مقابل)، نپذیرفتن
(s'opposer)
مترادف و متضاد
défendre
empêcher
interdire
accepter
autoriser
permettre
opposer à quelque chose
با چیزی مخالفت کردن
1. Elle s'est opposée à sa venue.
1. با آمدنش مخالفت کرد.
2. Je me suis opposée à ce qu'il vienne.
2. من مقابل اینکه او بیاید [آمدنش]، ایستادم.
6
با یکدیگر ضد و نقیض بودن
با همدیگر ضد و نقیض بودن
(s'opposer)
مترادف و متضاد
contraster
diverger
concorder
1.Leur conduite s'oppose.
1. رفتارشان با یکدیگر ضد و نقیض هستند.
2.Leurs idées s'opposent.
2. تفکراتشان با یکدیگر ضد و نقیض هستند.
7
مقابل یکدیگر قرار گرفتن
به مصاف یکدیگر رفتن
(s'opposer)
مترادف و متضاد
s'affronter
se combattre
se mesurer
1.Les deux meilleures équipes s'opposeront ce soir.
1. این دو بهترین تیم امشب به مصاف یکدیگر خواهند رفت.
2.Paris saint-Germain et Barcelona se sont opposé.
2. پاری سن ژرمن و بارسلونا به مصاف یکدیگر رفتند.
تصاویر
کلمات نزدیک
opposant
opportunité
opportuniste
opportun
opium
opposer son veto à
opposition
opposé
oppressant
oppresser
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان