[فعل]

paraître

/paʀɛtʀ/
فعل بی قاعده فعل ناگذر
[گذشته کامل: paru] [حالت وصفی: paraissant] [فعل کمکی: avoir ]

1 ظاهر شدن پدیدار شدن، خود را نشان دادن

مترادف و متضاد apparaître se montrer surgir disparaître
paraître en scène/en public/à l’écran...
روی صحنه/در ملأعام/روی صفحه نمایش... ظاهر شدن
  • 1. La voiture parut au bout de la route.
    1. ماشین در انتهای جاده ظاهر شد.
  • 2. Le directeur parut à sa fenêtre.
    2. مدیر دم پنجره اتاقش ظاهر شد.
  • 3. Le soleil paraît à l’horizon.
    3. خورشید در افق پدیدار می‌شود.

2 منتشر شدن بیرون آمدن

مترادف و متضاد éditer publier
ouvrage/livre... paraître
اثری/کتابی... منتشر شدن
  • 1. Cette revue paraît tous les mois.
    1. این مجله هر ماه منتشر می‌شود.
  • 2. Son autobiographie est enfin parue.
    2. خودزندگی‌نامه‌اش بالأخره منتشر شد.
  • 3. Son roman a paru en deux tomes.
    3. رمانش در دو جلد بیرون آمد.

3 به‌نظر رسیدن

مترادف و متضاد avoir l'air de sembler
paraître faire quelque chose
انجام کاری به‌نظر رسیدن
  • 1. Ce mot paraît convenir à ce que tu veux dire.
    1. این کلمه برای آنچه که تو می‌خواهی بگویی مناسب به‌نظر می‌رسد.
  • 2. Il paraissait chercher une solution.
    2. به‌نظر می‌رسد دنبال راه حل است.
Il paraît que....
به نظر می‌رسد که...
  • 1. Il paraît qu’elle s’est mariée.
    1. به‌نظر می‌رسد که ازدواج کرده‌است.
  • 2. Il paraît que l'on soit fatigués.
    2. به‌نظر می‌رسد خسته باشیم.
paraître fatigué/sombre/joli...
خسته/تاریک/زیبا... به‌نظر رسیدن
  • 1. Mon ami paraît fatigué aujourd'hui.
    1. دوستم امروز خسته به‌نظر می‌رسد.
  • 2. Néomi paraît jolie.
    2. نئومی زیبا به‌نظر می‌رسد.

4 درخشیدن توی چشم آمدن

مترادف و متضاد briller
  • 1.En société, elle cherche toujours à paraître.
    1. او همیشه دنبال این است که توی جامعه به چشم بیاید.
  • 2.Ne t'essaie pas de paraître, partout !
    2. سعی نکن همه جا بدرخشی.

5 معلوم بودن مشخص بودن، معلوم شدن

مترادف و متضاد transparaître
  • 1.Mon angoisse n'avait pas paru.
    1. نگرانی‌ام معلوم نشده بود.
  • 2.Son trac n'a paru à aucun moment.
    2. صحنه‌هراسی‌اش در هیچ لحظه‌ای معلوم نبود.
[اسم]

le paraître

/paʀɛtʀ/
قابل شمارش مذکر

6 ظاهر (در تضاد با باطن)

formal
مترادف و متضاد apparence intérieur
attacher d'importance au paraître/préoccuper que du paraître
به ظاهر اهمیت دادن/فقط درگیر ظاهر بودن
  • 1. Certains ne se préoccupent que du paraître.
    1. برخی افراد فقط درگیر ظاهر هستند.
  • 2. Vous attachez trop d'importance au paraître.
    2. شما خیلی به ظاهرتان اهمیت می‌دهید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان