Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . ظاهر شدن
2 . منتشر شدن
3 . بهنظر رسیدن
4 . درخشیدن
5 . معلوم بودن
6 . ظاهر (در تضاد با باطن)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
paraître
/paʀɛtʀ/
فعل بی قاعده
فعل ناگذر
[گذشته کامل: paru]
[حالت وصفی: paraissant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
ظاهر شدن
پدیدار شدن، خود را نشان دادن
مترادف و متضاد
apparaître
se montrer
surgir
disparaître
paraître en scène/en public/à l’écran...
روی صحنه/در ملأعام/روی صفحه نمایش... ظاهر شدن
1. La voiture parut au bout de la route.
1. ماشین در انتهای جاده ظاهر شد.
2. Le directeur parut à sa fenêtre.
2. مدیر دم پنجره اتاقش ظاهر شد.
3. Le soleil paraît à l’horizon.
3. خورشید در افق پدیدار میشود.
2
منتشر شدن
بیرون آمدن
مترادف و متضاد
éditer
publier
ouvrage/livre... paraître
اثری/کتابی... منتشر شدن
1. Cette revue paraît tous les mois.
1. این مجله هر ماه منتشر میشود.
2. Son autobiographie est enfin parue.
2. خودزندگینامهاش بالأخره منتشر شد.
3. Son roman a paru en deux tomes.
3. رمانش در دو جلد بیرون آمد.
3
بهنظر رسیدن
مترادف و متضاد
avoir l'air de
sembler
paraître faire quelque chose
انجام کاری بهنظر رسیدن
1. Ce mot paraît convenir à ce que tu veux dire.
1. این کلمه برای آنچه که تو میخواهی بگویی مناسب بهنظر میرسد.
2. Il paraissait chercher une solution.
2. بهنظر میرسد دنبال راه حل است.
Il paraît que....
به نظر میرسد که...
1. Il paraît qu’elle s’est mariée.
1. بهنظر میرسد که ازدواج کردهاست.
2. Il paraît que l'on soit fatigués.
2. بهنظر میرسد خسته باشیم.
paraître fatigué/sombre/joli...
خسته/تاریک/زیبا... بهنظر رسیدن
1. Mon ami paraît fatigué aujourd'hui.
1. دوستم امروز خسته بهنظر میرسد.
2. Néomi paraît jolie.
2. نئومی زیبا بهنظر میرسد.
4
درخشیدن
توی چشم آمدن
مترادف و متضاد
briller
1.En société, elle cherche toujours à paraître.
1. او همیشه دنبال این است که توی جامعه به چشم بیاید.
2.Ne t'essaie pas de paraître, partout !
2. سعی نکن همه جا بدرخشی.
5
معلوم بودن
مشخص بودن، معلوم شدن
مترادف و متضاد
transparaître
1.Mon angoisse n'avait pas paru.
1. نگرانیام معلوم نشده بود.
2.Son trac n'a paru à aucun moment.
2. صحنههراسیاش در هیچ لحظهای معلوم نبود.
[اسم]
le paraître
/paʀɛtʀ/
قابل شمارش
مذکر
6
ظاهر (در تضاد با باطن)
formal
مترادف و متضاد
apparence
intérieur
attacher d'importance au paraître/préoccuper que du paraître
به ظاهر اهمیت دادن/فقط درگیر ظاهر بودن
1. Certains ne se préoccupent que du paraître.
1. برخی افراد فقط درگیر ظاهر هستند.
2. Vous attachez trop d'importance au paraître.
2. شما خیلی به ظاهرتان اهمیت میدهید.
تصاویر
کلمات نزدیک
paravent
paratonnerre
parasol
parasite
parasitaire
paraître sous un beau jour
paraître sous un mauvais jour
parc
parc d'attractions
parc national
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان