Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . فلج کردن
2 . از کار انداختن
3 . بر جای خود میخکوب کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
paralyser
/paʁalizˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: paralysé]
[حالت وصفی: paralysant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
فلج کردن
1.Un accident l'a paralysé.
1. تصادفی او را فلج کرد.
2
از کار انداختن
مختل کردن
1.Grève qui paralyse les transports en commun
1. اعتصابی که حمل و نقل عمومی را مختل کرد.
2.Le froid paralyse les membres.
2. سرما اعضای بدن را از کار میاندازد.
3
بر جای خود میخکوب کردن
بر جای خود میخکوب شدن
1.Examinateur qui paralyse les candidats.
1. امتحان گیرندهای که داوطلب را بر جای خود میخکوب کرد.
2.Paralyser par l'émotion
2. از احساسات بر جای خود میخکوب شدن
تصاویر
کلمات نزدیک
parallèlement
parallèle
paraguayen
paraguay
paragraphe
paralysie
paralysé
paralytique
paramètre
paramètres vitaux
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان