[صفت]

petit

/p(ə)ti/
قابل مقایسه
[حالت مونث: petite] [جمع مونث: petites] [جمع مذکر: petits]

1 کوچک خردسال

مترادف و متضاد jeune minuscule grand gros vaste
  • 1.Le monde est petit.
    1. چقدر دنیا کوچک است! (هنگامی‌ که به‌طور ناگهانی کسی را می‌بینیم.)
petit main/sac/livre...
دست/کیف/کتاب... کوچک
  • 1. Il avait de petites mains.
    1. او دستان کوچکی داشت.
  • 2. J'ai des petits livres.
    2. من کتاب‌های کوچکی دارم.
être petit(e)
خردسال بودن
  • 1. Quand j'étais petit, j'avais mal de me faire des amis.
    1. وقتی خردسال بودم، سختم بود دوست پیدا کنم.
  • 2. Tu es encore trop petit pour sortir seul.
    2. تو هنوز برای تنها بیرون رفتن خیلی کوچکی [کم سن و سالی].
نکته
دقت کنید که petit قبل از اسم بیاید. در این معنی ما هم به کوچک بودن از لحاظ فیزیکی اشاره داریم هم به لحاظ سنی.

2 قدکوتاه کوتاه

مترادف و متضاد minuscule grand haut
un homme/une femme... petit(e)
مردی/زنی... قدکوتاه
  • 1. Elle est plus petite que sa sœur.
    1. او قدکوتاه‌تر از خواهرش است.
  • 2. Les garçons petits ne me plaîsent pas.
    2. من از پسرهای قدکوتاه خوشم نمی‌آید.
corde/immeuble... petit(e)
طناب/ساختمان... کوتاه
  • 1. C'est un fil de fer petit, voilà !
    1. این سیم فلزی کوتاهی است، بیا!
  • 2. Ici, il y a tellement de immeubles petits.
    2. این جا ساختمان کوتاه فراوان است.
نکته
در این معنی petit بعد از اسم می‌آید.

3 جزئی

مترادف و متضاد banal mineur quelconque excellent primordial
un(e) petit(e) détail/conflit/discussion
جزئیات/درگیری/بحث... جزئی
  • 1. Je m'empêche de participer aux petites discussions.
    1. من از شرکت در بحث‌های جزئی پرهیز می‌کنم.
  • 2. Je vais finir ce petit conflit.
    2. می‌خواهم این درگیری جزئی را تمام کنم.
نکته
دقت کنید که petit قبل از اسم بیاید.

4 کم اندک

مترادف و متضاد faible léger maigre fort gros
petit(e) bruit/récolte...
صدایی/برداشتی... کم
  • 1. C'est une petite récolte, profitons-nous !
    1. این برداشت محصول کمی است، باید ازش بهره ببریم.
  • 2. Je n'ai pas pu entendre ce petit bruit.
    2. من نتوانستم این صدای کم را بشنوم.
نکته
دقت کنید که petit قبل از اسم بیاید.

5 نامشهور خرد، جزء

مترادف و متضاد insignifiant médiocre haut majeur
petit(e) écrivain/auteur/directeur...
نویسنده/مولف/کارگردان... خرد
  • 1. C'est un petit écrivain.
    1. او نویسنده‌ای خرد است.
  • 2. Je n'amie pas cette petite écrivaine.
    2. من این نویسنده جزء را دوست ندارم.
نکته
دقت کنید که petit قبل از اسم بیاید.

6 سبک

petit(e) pluie/orage...
بارانی/طوفانی... سبک
  • 1. Ce n'est qu'un petit orage.
    1. این فقط طوفان سبکی است.
  • 2. Hier, il faisait une petite pluie.
    2. دیروز باران سبکی بارید.
نکته
دقت کنید که petit قبل از اسم بیاید.
[اسم]

le petit

/p(ə)ti/
قابل شمارش مذکر
[جمع: petits] [مونث: petite]

7 آدم قدکوتاه

مترادف و متضاد grand
  • 1.Il existe 10 petites dans cette photo.
    1. در این عکس 10 دختر قدکوتاه وجود دارد.
  • 2.Les petits se mettent devant pour la photo de groupe.
    2. قدکوتاه‌ها برای عکس گروهی بیایند جلو.

8 کوچک بچه، نابالغ

مترادف و متضاد enfant adulte
  • 1.Elle donne des cours de gymnastique aux petits.
    1. او به بچه‌ها ژیمناستیک یاد می‌دهد.
  • 2.La chienne ne veut pas que l'on approche ses petits.
    2. سگ مادر نمی‌خواهد که ما به بچه‌هایش [طوله‌هایش] نزدیک شویم.
  • 3.La petite Dupont travaille bien en classe.
    3. بچه خانواده دوپون سر کلاس خوب فعالیت می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان