[اسم]

la pièce

/pjɛs/
قابل شمارش مونث
[جمع: pièces]

1 اتاق بخش، فضا، (پنج، شش...) خوابه

pièce de la maison
اتاق خانه
  • 1. Je dois voir toutes les pièces de la maison.
    1. من باید همه اتاق‌های خانه را ببینم.
  • 2. Mon lit est au centre de la pièce.
    2. تختم وسط اتاق است.
un cinq pièces
یک آپارتمان پنج خوابه

2 سکه

pièce de deux euros/en or...
سکه دو یورویی/طلایی...
  • 1. C'est une authentique pièce en or.
    1. این یک سکه طلای واقعی است.
  • 2. Je te donne une pièce de deux euros.
    2. من به تو یک سکه 2 یورویی می‌دهم.

3 نمایش نمایش‌نامه (تئاتر)

une pièce de théâtre
نمایشنامه‌
  • 1. Cette pièce de théâtre a été jouée à Paris récemment.
    1. این نمایش‌نامه تئاتر اخیراً در پاریس اجرا شده‌است.
  • 2. Nous avons joué une scène d'une pièce connue.
    2. ما یک صحنه از یک نمایش معروف را بازی کرده‌ایم.

4 قسمت تکه، پارچه (ظروف)

مترادف و متضاد part
un service douze/six... pièce
یک سرویس دوازده/شش... پارچه [تکه]
  • 1. C'est un service de table comprenant 30 pièces.
    1. این سرویس روی میز 30 پارچه است.
  • 2. Il faut un service douze pièces pour qu'on puisse inviter les Dupons à diner.
    2. ما به یک سرویس دوازده پارچه نیاز داریم تا بتوانیم خانواده دوپون را به شام دعوت کنیم.
une pièce de mécanisme/machine
یک قسمت از دستگاه/ماشین...
  • Il faut changer une pièce du moteur.
    باید یک قسمت از موتور را عوض کنیم.
un vêtement de deux pièces
یک لباس دو تکه
  • J'ai acheté un maillot de deux pièces.
    من یک مایوی دو تکه خریدم.

5 مدرک سند

مترادف و متضاد document
pièces justificatives/pièce d'identité
مدارک مکمل/مدرک شناسایی
  • 1. La pièce d'identité c'est la carte d'identité.
    1. مدرک شناسایی همان کارت شناسایی است.
  • 2. Quelles sont les pièces justificatives ?
    2. مدارک مکمل چی هست؟

6 رأس نوک، سر

مترادف و متضاد tête
pièce de drap/de bétail
نوک ملافه/رأس دام
  • 1. La pièce de drap me gratte.
    1. نوک ملافه مرا به خارش می‌اندازد.
  • 2. Le chien est à la pièce de bétail.
    2. سگ در رأس دام است.

7 واحد تک، هر کدام

مترادف و متضاد unité
à la pièce
جداگانه [به صورت تکی]
  • 1. Ils se vendent à la pièce.
    1. این‌ها به صورت تکی فروخته می‌شوند.
  • 2. Les bouteilles d'eau sont vendues à la pièce.
    2. بطری‌های جداگانه فروخته می‌شوند.

8 وصله (لباس) پینه

مترادف و متضاد patch
mettre une pièce à une vêtement
به لباسی وصله‌ای زدن
  • Le couturier a mis une pièce à ma veste.
    خیاط به کتم وصله‌ای زد [دوخت.]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان