3.
ببخشید، برای رفتن به استراسبورگ؛ چه راهی را باید بروم؟
pour quelque chose
برای چیزی
1.
Viendras-tu pour mon anniversaire ?
1.
تو برای تولدم خواهی آمد؟
2.
Voici un cadeau pour toi.
2.
این هم یک کادو برای تو.
pour que
برای اینکه [تا]
1.
Il a agrandi l'image pour que tout le monde se reconnaisse.
1.
او عکس را بزرگ کرد برای اینکه همه ببینندش.
2.
Je lui ai prêté mon pull pour qu’elle n’ait pas froid.
2.
من پلیورم را به او قرض دادم برای اینکه سردش نشود.
توضیحاتی در خصوص واژه "pour"
واژه "pour" به عنوان حرف اضافه در اینجا چندین مفهوم دارد:
- واژه "pour" بین دو اسم بدون حرف تعریف به معنی "به" است، برای مثال:
"jour pour jour" (روز به روز)
- واژه "pour" در زبان محاوره تنها بعد از فعل نمایانگر هدف و قصد است، برای مثال:
"Sers-toi de cette poignée, c'est fait pour" (از این دستگیره استفاده کن، این برای اینکار درست شده است)
2
به (مقصدی)
pour quelque part
به جایی
1.
Ce train part pour Bruxelles.
1.
این قطار به بروکسل میرود.
2.
Les voyageurs pour Lyon, en voiture !
2.
مسافران به مقصد لیون، سوار قطار شوید.
3.
Nous partons pour Paris.
3.
ما به پاریس میرویم.
توضیحاتی در خصوص واژه "pour"
واژه "pour" به عنوان حرف اضافه در اینجا به معنی "به" به منظور نشان دادن جایی یا مقصدی است که میرویم.
3
در (نظر)
به، از
مترادف و متضاد
d'après
selon
pour moi/elle/lui...
به نظر من/آن خانم/آن آقا...
1.
Pour moi, il ne dit pas toute la vérité.
1.
به نظر من، او همه حقیقت را نمیگوید.
2.
Pour moi, je vais dorénavant être plus prudent.
2.
به نظرم، قبلًا محتاطتر بودم.
pour ma part
از طرف من
1.
Embrasse tes enfants pour ma part.
1.
بچههایت را از طرف من ببوس.
2.
Pour ma part, tout est fini.
2.
از طرف من همه چیز تمام است.
4
به خاطرِ
به دلیلِ
مترادف و متضاد
à cause de
en raison de
pour (faire) quelque chose
به خاطر (انجام) چیزی
1.
Elle est célèbre pour ses engagements politiques.
1.
او به خاطر تعهدات سیاسیاش مشهور است.
2.
On l’a mis en prison pour un délit mineur.
2.
او را به خاطر یک جرم کوچک به زندان انداختند.
5
هر
در
مترادف و متضاد
par
pour cent
درصد [هر صد تا]
1.
90 pour cent des gens prennent le métro.
1.
90 درصد مردم سوار مترو میشوند.
2.
Je suis classé parmi les 10 pour cent des meilleurs de ma promotion.
2.
من عضو 10 درصد معدل کلاسمان هستم.
6
به مدتِ
برای [زمان]
pour 2 heures/3 semaines/l'été...
برای 2 ساعت/3 هفته/تابستان...
1.
Elle a utilisé Internet pour la première fois.
1.
او از اینترنت برای اولین بار استفاده کرد.
2.
Viendrez-vous pour les vacances ?
2.
برای تعطیلات میآیید؟
3.
Vous partez ? – Oui ! c'est pour ce soir.
3.
امشب میروید؟ -بله. بلیط برای امشب است.
7
به جایِ
در عوض
مترادف و متضاد
à la place de
quelque chose pour quelque chose
چیزی در عوض چیزی
1.
Je l'ai acheté pour une bouchée de pain.
1.
من آن را در عوض یک قرص نان خریدم.
2.
Pour cinq élèves filles, nous avons trois garçons.
2.
به جای پنج دانشآموز دختر، ما سه تا پسر داریم.
payer/agir/signer... pour quelqu'un
به جای کسی پرداختن/عمل کردن/امضا کردن...
1.
Je paie pour toi.
1.
من به جایت پول میدهم.
2.
Je signe cette chèque pour mon chef.
2.
من این چک را به جای رئیسم امضا میکنم.
8
نسبت به
مترادف و متضاد
par rapport à
pour quelque chose
نسبت به چیزی
1.
Elle est cultivée pour son âge.
1.
او نسبت به سنش باسوادتر است.
2.
Elle n'est pas mal pour son âge.
2.
او نسبت به سنش بد نیست.
3.
Pour un si jeune enfant, il est dégourdi.
3.
برای این بچه به این کوچکی، خیلی باهوش است.
9
به عنوان
مترادف و متضاد
comme
prendre quelqu'un pour quelque chose
کسی را به عنوان چیزی فرض کردن
1.
Pour qui me prenez-vous ?
1.
شما مرا به عنوان چه کسی فرض کردید؟ [شما فکر کردید من کی هستم؟]
2.
Vous me prenez pour un idiot ?
2.
شما مرا به عنوان احمق فرض کردید؟ [شما مرا احمق فرض کردید؟]
[اسم]
le pour
/puʀ/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: pour]
10
مزیت
خوبی، حسن
مترادف و متضاد
avantage
contre
le pour et le contre
مزیت و ضرر [حسن و عیب]
1.
Dans cette affaire, il faut peser le pour et le contre.
1.
در این مورد، باید مزیت و ضرر را سنجید.
2.
Il y a du pour et du contre.
2.
حسن و عیب (در این مورد) وجود دارد.
توضیحاتی در خصوص واژه "pour"
واژه "pour" اینجا به عنوان اسم به معنی "مزیت"، "خوبی" و "حسن" است یعنی جنبههای خوب و مثبت چیزی که این مفهوم در تضاد با "معایب" و "بدی"ها قرار دارد.
[صفت]
pour
/puʀ/
غیرقابل مقایسه
11
موافق (بودن)
مترادف و متضاد
contre
être pour
موافق بودن
1.
Je suis pour la peine de mort.
1.
من موافق مجازات اعدام هستم.
2.
Je suis pour que tout le monde vienne.
2.
من موافقم که همه بیایند.
توضیحاتی در خصوص واژه "pour"
واژه "pour" در اینجا به معنی "موافق بودن" با چیزی یا نظر مساعد داشتن نسبت به چیزی است.