[فعل]

pousser

/puse/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: poussé] [حالت وصفی: poussant] [فعل کمکی: avoir ]

1 رشد کردن روییدن، (دندان) بیرون آمدن

مترادف و متضاد croître grandir
pousser bien/mal...
خوب/بد... رشد کردن
  • 1. Les légumes du jardin poussent bien.
    1. گیاهان باغچه خوب رشد می‌کنند.
  • 2. Les raisins poussent en grappes.
    2. انگورها به صورت خوشه‌ای رشد می‌کنند.
  • 3. Mes cheveux poussent vite.
    3. موهایم زود رشد می‌کنند.
  • 4. Ses ongles ont beaucoup poussé.
    4. ناخن‌هایش خیلی رشد کرده‌اند.
Le dent pousse.
دندان درمی‌آید.
  • Ses dents commencent à pousser.
    دندان‌هایش کم‌کم درمی‌آید.
laisser pousser sa barbe
ریش گذاشتن [اجازه دادن تا ریش کسی درآمدن]
  • Il a laissé poussé sa barbe, il est devenu plus beau.
    گذاشته ریشش دربیاید، زیباتر شده‌است.

2 ترغیب کردن واداشتن

مترادف و متضاد encourager motiver décourager
pousser quelqu'un à/pour faire quelque chose
کسی را به/برای انجام کاری ترغیب کردن
  • 1. Je l’ai poussé à poser sa candidature.
    1. ترغیبش کردم تا اعلام نامزدی کند.
  • 2. Le mauvais temps nous a poussé à rentrer.
    2. آب‌وهوای بد ما را به برگشتن واداشت.
  • 3. Le professeur pousse ses élèves pour obtenir des résultats.
    3. استاد، شاگردانش را برای گرفتن نتایج خوب ترغیب می‌کند.

3 هل دادن

مترادف و متضاد bousculer
pousser quelqu'un
کسی را هل دادن
  • 1. Il m’a poussé.
    1. او مرا هل داد.
  • 2. Il pousse les passagères pour monter le train.
    2. او برای سوارشدن به قطار مسافران را هل می‌دهد.
  • 3. Il pousse les spectateurs pour s'asseoir.
    3. او تماشاچیان را هل می‌دهد تا بتواند برود بنشیند.

4 ادامه دادن (مسیر، راه و...) پیش رفتن

مترادف و متضاد continuer prolonger
pousser jusqu'au sommet/jusqu'à la rivière...
تا قله/رودخانه... ادامه دادن
  • 1. Certains de mes amis sont fatigués, ils ne veulent pas pousser jusqu'au sommet.
    1. بعضی از دوستانم خسته شدند، نمی‌خواهند تا قله ادامه بدهند.
  • 2. Nous avons poussé jusqu'au sommet.
    2. تا قله پیش رفتیم.
  • 3. Si on poussait jusqu’au prochain village ?
    3. چطور است تا روستای بعدی پیش برویم؟

5 همدیگر را هل دادن یکدیگر را هل دادن (se pousser)

مترادف و متضاد se bousculer
  • 1.Les passagers se sont poussés.
    1. مسافران یکدیگر را هل دادند.
  • 2.Les spectateurs se sont poussés pour accéder aux meilleures places.
    2. تماشاچیان همدیگر را هل دادند تا بهترین جا را بگیرند.
  • 3.Ne vous poussez pas !
    3. همدیگر را هل ندهید.

6 جا باز کردن تکان خوردن (se pousser)

  • 1.Cet enfant, il ne se pousse point.
    1. این بچه تکان نمی‌خورد.
  • 2.Pousse-toi, je ne vois rien.
    2. تکان بخور [برو اون ور]، هیچ چی نمی‌بینم.
  • 3.Si vous vous poussez, nous pourrons nous asseoir.
    3. اگر جا باز کنید، می‌توانیم بنشینیم.

7 (جیغ، فریاد و...) زدن (آه) کشیدن، (ناله) کردن

مترادف و متضاد émettre lancer
pousser un cri/un hurlement/des gémissements....
فریاد زدن/جیغ زدن/ناله کردن...
  • 1. A côté, le bébé a poussé un petit gémissement.
    1. نوزاد، از طرفی، ناله کوتاهی کرد.
  • 2. Alors que Conan et Subotai flânaient parmi la foule, une femme poussa un hurlement.
    2. همین طور که کونا و سوباتای در جمعیت پرسه می‌زدند، زنی جیغ کشید.
  • 3. Si nous devions pousser un cri, ce serait pour vous dire merci.
    3. اگر جیغ بکشیم، برای این است که ازتان تشکر کنیم.
pousser un soupir
آه کشیدن
  • Toutefois, les producteurs ne peuvent pas encore pousser un soupir de soulagement.
    بااین‌حال، تولیدکنندگان هنوز نمی‌توانند با خیال راحت آهی بکشند.

8 فشار دادن (درب)

مترادف و متضاد tirer
« poussez la porte ! »
«در را فشار بدهید.»

9 دیگران را کنار زدن تا به جایگاهی رسیدن (se pousser)

مترادف و متضاد s'imposer se hisser
se pousser à la tête/la direction...
دیگران را کنار زدن تا به جایگاه ریاست/مدیریت... رسیدن
  • Elle a réussi à se pousser à la tête de l'entreprise.
    او توانست دیگران را کنار بزند تا به جایگاه ریاست شرکت برسد.

10 زیاد کردن (شوفاژ، آتش و...)

مترادف و متضاد activer augmenter baisser
pousser le chauffage/le refroidissement/le moteur...
شوفاژ/کولر/موتور... را زیاد کردن
  • 1. Pour pousser le chauffage, la puissance de l'unité extérieure doit être augmentée.
    1. برای زیادکردن شوفاژ، توان بخش خارجی باید افرایش بیابد.
  • 2. Pousse un peu le chauffage.
    2. کمی شوفاژ را زیاد کن.
  • 3. Poussez les feux pour que le repas se cuise bien.
    3. آتش را زیاد کنید تا غذا خوب بپزد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان