Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . رشد کردن
2 . ترغیب کردن
3 . هل دادن
4 . ادامه دادن (مسیر، راه و...)
5 . همدیگر را هل دادن
6 . جا باز کردن
7 . (جیغ، فریاد و...) زدن
8 . فشار دادن (درب)
9 . دیگران را کنار زدن تا به جایگاهی رسیدن
10 . زیاد کردن (شوفاژ، آتش و...)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
pousser
/puse/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: poussé]
[حالت وصفی: poussant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
رشد کردن
روییدن، (دندان) بیرون آمدن
مترادف و متضاد
croître
grandir
pousser bien/mal...
خوب/بد... رشد کردن
1. Les légumes du jardin poussent bien.
1. گیاهان باغچه خوب رشد میکنند.
2. Les raisins poussent en grappes.
2. انگورها به صورت خوشهای رشد میکنند.
3. Mes cheveux poussent vite.
3. موهایم زود رشد میکنند.
4. Ses ongles ont beaucoup poussé.
4. ناخنهایش خیلی رشد کردهاند.
Le dent pousse.
دندان درمیآید.
Ses dents commencent à pousser.
دندانهایش کمکم درمیآید.
laisser pousser sa barbe
ریش گذاشتن [اجازه دادن تا ریش کسی درآمدن]
Il a laissé poussé sa barbe, il est devenu plus beau.
گذاشته ریشش دربیاید، زیباتر شدهاست.
2
ترغیب کردن
واداشتن
مترادف و متضاد
encourager
motiver
décourager
pousser quelqu'un à/pour faire quelque chose
کسی را به/برای انجام کاری ترغیب کردن
1. Je l’ai poussé à poser sa candidature.
1. ترغیبش کردم تا اعلام نامزدی کند.
2. Le mauvais temps nous a poussé à rentrer.
2. آبوهوای بد ما را به برگشتن واداشت.
3. Le professeur pousse ses élèves pour obtenir des résultats.
3. استاد، شاگردانش را برای گرفتن نتایج خوب ترغیب میکند.
3
هل دادن
مترادف و متضاد
bousculer
pousser quelqu'un
کسی را هل دادن
1. Il m’a poussé.
1. او مرا هل داد.
2. Il pousse les passagères pour monter le train.
2. او برای سوارشدن به قطار مسافران را هل میدهد.
3. Il pousse les spectateurs pour s'asseoir.
3. او تماشاچیان را هل میدهد تا بتواند برود بنشیند.
4
ادامه دادن (مسیر، راه و...)
پیش رفتن
مترادف و متضاد
continuer
prolonger
pousser jusqu'au sommet/jusqu'à la rivière...
تا قله/رودخانه... ادامه دادن
1. Certains de mes amis sont fatigués, ils ne veulent pas pousser jusqu'au sommet.
1. بعضی از دوستانم خسته شدند، نمیخواهند تا قله ادامه بدهند.
2. Nous avons poussé jusqu'au sommet.
2. تا قله پیش رفتیم.
3. Si on poussait jusqu’au prochain village ?
3. چطور است تا روستای بعدی پیش برویم؟
5
همدیگر را هل دادن
یکدیگر را هل دادن
(se pousser)
مترادف و متضاد
se bousculer
1.Les passagers se sont poussés.
1. مسافران یکدیگر را هل دادند.
2.Les spectateurs se sont poussés pour accéder aux meilleures places.
2. تماشاچیان همدیگر را هل دادند تا بهترین جا را بگیرند.
3.Ne vous poussez pas !
3. همدیگر را هل ندهید.
6
جا باز کردن
تکان خوردن
(se pousser)
1.Cet enfant, il ne se pousse point.
1. این بچه تکان نمیخورد.
2.Pousse-toi, je ne vois rien.
2. تکان بخور [برو اون ور]، هیچ چی نمیبینم.
3.Si vous vous poussez, nous pourrons nous asseoir.
3. اگر جا باز کنید، میتوانیم بنشینیم.
7
(جیغ، فریاد و...) زدن
(آه) کشیدن، (ناله) کردن
مترادف و متضاد
émettre
lancer
pousser un cri/un hurlement/des gémissements....
فریاد زدن/جیغ زدن/ناله کردن...
1. A côté, le bébé a poussé un petit gémissement.
1. نوزاد، از طرفی، ناله کوتاهی کرد.
2. Alors que Conan et Subotai flânaient parmi la foule, une femme poussa un hurlement.
2. همین طور که کونا و سوباتای در جمعیت پرسه میزدند، زنی جیغ کشید.
3. Si nous devions pousser un cri, ce serait pour vous dire merci.
3. اگر جیغ بکشیم، برای این است که ازتان تشکر کنیم.
pousser un soupir
آه کشیدن
Toutefois, les producteurs ne peuvent pas encore pousser un soupir de soulagement.
بااینحال، تولیدکنندگان هنوز نمیتوانند با خیال راحت آهی بکشند.
8
فشار دادن (درب)
مترادف و متضاد
tirer
« poussez la porte ! »
«در را فشار بدهید.»
9
دیگران را کنار زدن تا به جایگاهی رسیدن
(se pousser)
مترادف و متضاد
s'imposer
se hisser
se pousser à la tête/la direction...
دیگران را کنار زدن تا به جایگاه ریاست/مدیریت... رسیدن
Elle a réussi à se pousser à la tête de l'entreprise.
او توانست دیگران را کنار بزند تا به جایگاه ریاست شرکت برسد.
10
زیاد کردن (شوفاژ، آتش و...)
مترادف و متضاد
activer
augmenter
baisser
pousser le chauffage/le refroidissement/le moteur...
شوفاژ/کولر/موتور... را زیاد کردن
1. Pour pousser le chauffage, la puissance de l'unité extérieure doit être augmentée.
1. برای زیادکردن شوفاژ، توان بخش خارجی باید افرایش بیابد.
2. Pousse un peu le chauffage.
2. کمی شوفاژ را زیاد کن.
3. Poussez les feux pour que le repas se cuise bien.
3. آتش را زیاد کنید تا غذا خوب بپزد.
تصاویر
کلمات نزدیک
pousse
pourvu
pourvoyeur
pourvoir
pourtour
pousser comme de la mauvaise herbe
pousser comme du chiendent
poussette
poussin
poussière
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان