Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . آماده کردن
2 . آماده شدن
3 . تدارک دیدن
4 . درست کردن (غذا)
5 . خبر (از چیزی) دادن
6 . کمک کردن به
7 . آماده کردن (برای شنیدن خبری)
8 . در شرف وقوع بودن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
préparer
/pʀepaʀe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: préparé]
[حالت وصفی: préparant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
آماده کردن
تهیه کردن
مترادف و متضاد
apprêter
arranger
préparer quelque chose (pour quelqu'un)
چیزی را (برای کسی) آماده کردن
1. Il prépare un livre pour moi.
1. او برای من کتابی تهیه میکند.
2. Il prépare une chambre pour les invités.
2. او برای مهمانان اتاقی آماده میکند.
2
آماده شدن
خود را آماده کردن
(se préparer)
مترادف و متضاد
s'apprêter
se disposer
1.Laissez-moi une minute pour me préparer.
1. یک دقیقه به من وقت بده تا آماده شوم.
se préparer à faire quelque chose/à quelque chose
خود را برای انجام کاری/برای کاری آماده کردن
1. Chérie, prépare-toi à partir en voyage.
1. عزیزم، برای سفر رفتن آماده شو.
2. Elle se préparait à sortir.
2. او خودش را برای بیرون رفتن آماده میکرد.
3. Je me prépare à cet entretien.
3. من خودم را برای این مصاحبه آماده میکنم.
3
تدارک دیدن
تهیه دیدن، در نظر گرفتن
مترادف و متضاد
prévoir
improviser
préparer quelque chose (à quelqu'un)
چیزی را (برای کسی) تدارک دیدن
1. J'ai fait beaucoup de recherches pour préparer un voyage de quatre jours au Népal.
1. کلی تحقیق کردهام تا تدارک سفری چهار روزه به "نپال" را بچینم.
2. On lui a préparé une fête d'anniversaire.
2. ما برایش جشن تولدی تدارک دیدیم.
4
درست کردن (غذا)
آماده کردن
مترادف و متضاد
accommoder
cuisiner
préparer un repas/une boisson...
غذایی/نوشیدنی... درست کردن
1. Il est bon à préparer le petit déjeuner.
1. او در درستکردن صبحانه استاد است.
2. Je me lève tous les jours très tôt et je prépare le petit déjeuner.
2. من هر روز خیلی زود بیدار میشوم و صبحانه درست میکنم.
5
خبر (از چیزی) دادن
نشان (چیزی) بودن
مترادف و متضاد
annoncer
présager
promettre
préparer quelque chose
خبر از چیزی دادن
1. Ces mesures préparent une crise.
1. این تدابیر خبر از یک بحران میدهند.
2. Il faisait trop froid, c'était ce qui préparait la neige.
2. هوا بینهایت سرد بود و این خبر از بارش برف میداد.
6
کمک کردن به
آماده کردن
مترادف و متضاد
aider
entraîner
former
préparer quelqu'un à faire quelque chose
به کسی برای انجام کاری کمک کردن
1. Il me prépare à passer un examen.
1. او به من برای امتحان دادن کمک میکند.
2. Mon père a préparé un chômeur au retour à l'emploi.
2. پدرم به یک فرد بیکار کمک کرد تا به کارش برگردد.
7
آماده کردن (برای شنیدن خبری)
préparer quelqu'un à quelque chose
کسی را برای شنیدن خبری آماده کردن
1. Il faut le préparer à un rejet de sa demande.
1. باید او را برای (شنیدن خبر) رد درخواستش آماده کنیم.
2. On prépare Mahomet à la nouvelle du décès de son père.
2. ما محمد را برای شنیدن خبر فوت پدرش آماده میکنیم.
8
در شرف وقوع بودن
اتفاق افتادن
(se préparer)
مترادف و متضاد
menacer
s'annoncer
l'ouragan/la catastrophe... se préparer
گردبادی/فاجعهای... در شرف وقوع بودن
1. L'ouragan se prépare lentement.
1. گردباد کمکم در شرف وقوع است. [دارد کمکم طوفان میشود.]
2. Une catastrophe se prépare.
2. فاجعهای در شرف وقوع است.
تصاویر
کلمات نزدیک
préparatoire
préparation médicale
préparation
préparatifs
préparateur
prépondérance
prépondérant
préposition
préposé
prépuce
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان