[فعل]

préparer

/pʀepaʀe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: préparé] [حالت وصفی: préparant] [فعل کمکی: avoir ]

1 آماده کردن تهیه کردن

مترادف و متضاد apprêter arranger
préparer quelque chose (pour quelqu'un)
چیزی را (برای کسی) آماده کردن
  • 1. Il prépare un livre pour moi.
    1. او برای من کتابی تهیه می‌کند.
  • 2. Il prépare une chambre pour les invités.
    2. او برای مهمانان اتاقی آماده می‌کند.

2 آماده شدن خود را آماده کردن (se préparer)

مترادف و متضاد s'apprêter se disposer
  • 1.Laissez-moi une minute pour me préparer.
    1. یک دقیقه به من وقت بده تا آماده شوم.
se préparer à faire quelque chose/à quelque chose
خود را برای انجام کاری/برای کاری آماده کردن
  • 1. Chérie, prépare-toi à partir en voyage.
    1. عزیزم، برای سفر رفتن آماده شو.
  • 2. Elle se préparait à sortir.
    2. او خودش را برای بیرون رفتن آماده می‌کرد.
  • 3. Je me prépare à cet entretien.
    3. من خودم را برای این مصاحبه آماده می‌کنم.

3 تدارک دیدن تهیه دیدن، در نظر گرفتن

مترادف و متضاد prévoir improviser
préparer quelque chose (à quelqu'un)
چیزی را (برای کسی) تدارک دیدن
  • 1. J'ai fait beaucoup de recherches pour préparer un voyage de quatre jours au Népal.
    1. کلی تحقیق کرده‌ام تا تدارک سفری چهار روزه به "نپال" را بچینم.
  • 2. On lui a préparé une fête d'anniversaire.
    2. ما برایش جشن تولدی تدارک دیدیم.

4 درست کردن (غذا) آماده کردن

مترادف و متضاد accommoder cuisiner
préparer un repas/une boisson...
غذایی/نوشیدنی... درست کردن
  • 1. Il est bon à préparer le petit déjeuner.
    1. او در درست‌کردن صبحانه استاد است.
  • 2. Je me lève tous les jours très tôt et je prépare le petit déjeuner.
    2. من هر روز خیلی زود بیدار می‌شوم و صبحانه درست می‌کنم.

5 خبر (از چیزی) دادن نشان (چیزی) بودن

مترادف و متضاد annoncer présager promettre
préparer quelque chose
خبر از چیزی دادن
  • 1. Ces mesures préparent une crise.
    1. این تدابیر خبر از یک بحران می‌دهند.
  • 2. Il faisait trop froid, c'était ce qui préparait la neige.
    2. هوا بی‌نهایت سرد بود و این خبر از بارش برف می‌داد.

6 کمک کردن به آماده کردن

مترادف و متضاد aider entraîner former
préparer quelqu'un à faire quelque chose
به کسی برای انجام کاری کمک کردن
  • 1. Il me prépare à passer un examen.
    1. او به من برای امتحان دادن کمک می‌کند.
  • 2. Mon père a préparé un chômeur au retour à l'emploi.
    2. پدرم به یک فرد بیکار کمک کرد تا به کارش برگردد.

7 آماده کردن (برای شنیدن خبری)

préparer quelqu'un à quelque chose
کسی را برای شنیدن خبری آماده کردن
  • 1. Il faut le préparer à un rejet de sa demande.
    1. باید او را برای (شنیدن خبر) رد درخواستش آماده کنیم.
  • 2. On prépare Mahomet à la nouvelle du décès de son père.
    2. ما محمد را برای شنیدن خبر فوت پدرش آماده می‌کنیم.

8 در شرف وقوع بودن اتفاق افتادن (se préparer)

مترادف و متضاد menacer s'annoncer
l'ouragan/la catastrophe... se préparer
گردبادی/فاجعه‌ای... در شرف وقوع بودن
  • 1. L'ouragan se prépare lentement.
    1. گردباد کم‌کم در شرف وقوع است. [دارد کم‌کم طوفان می‌شود.]
  • 2. Une catastrophe se prépare.
    2. فاجعه‌ای در شرف وقوع است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان