[فعل]

prendre

/pʀɑ̃dʀ/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: pris] [حالت وصفی: prenant] [فعل کمکی: avoir ]

1 گرفتن

مترادف و متضاد attraper saisir lâcher
prendre quelque chose
چیزی گرفتن
  • 1. Prends ces livres !
    1. این کتاب‌ها را بگیر.
  • 2. T'as pris mes lunettes ?
    2. عینکم را تو گرفتی؟
prendre quelque chose à quelque part
چیزی را در جایی گرفتن
  • 1. Allons prendre une chambre au Windsor Suites.
    1. برویم اتاقی در "وینزور سوویتز" بگیریم.
  • 2. Je veux prendre des argents au distributeur.
    2. می‌خواهم از عابربانک پول بگیرم.
prendre le soleil/une douche
آفتاب/دوش گرفتن
  • 1. Je dois prendre une douche avant de partir.
    1. قبل از رفتن باید دوش بگیرم.
  • 2. Ne prenez pas du soleil avant le voyage.
    2. پیش از سفر آفتاب نگیرید.
prendre une décision
تصمیمی گرفتن
  • 1. Si je prends ma décision plutôt, il va aller mieux.
    1. اگر من زودتر تصمیم بگیرم، حالش بهتر می‌شود.
  • 2. Tu prends une décision unilatérale.
    2. تو تصمیمی یک‌طرفه می‌گیری.
prendre les mesures de quelqu'un
اندازه‌های کسی را گرفتن
  • 1. Je prends les mesures de moi avant de se mettre en régime.
    1. پیش از اینکه رژیم بگیریم اندازه خودم را می‌گیرم.
  • 2. Le couturier a pris les mesures de moi en 2 secondes.
    2. خیاط اندازه مرا در دو ثانیه گرفت.
prendre des nouvelles de quelqu'un
از کسی خبر گرفتن
  • 1. Comment prendre des nouvelles de quelqu'un ?
    1. چطور از کسی خبر بگیریم؟
  • 2. Tu ne prendras jamais des nouvelles de moi !
    2. تو هیچ‌وقت از من خبر نمی‌گیری.
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" هم در معنای فیزیکی خود، یعنی "گرفتن (چیزی با دست)" به کار می‌رود و هم در معنای مجازی خود مانند "تصمیم گرفتن"، "دوش گرفتن" یا "آفتاب گرفتن" به کار می‌رود، که اغلب این افعال افعال مرکبی هستند که در زبان فارسی نیز با فعل "گرفتن" ساخته می‌شوند.

2 سوار شدن با (وسیله نقلیه) رفتن

مترادف و متضاد monter descendre
prendre le train/le bus/l'avion...
سوار قطار/اتوبوس/هواپیما... شدن
  • 1. Je te propose de prendre le train.
    1. پیشنهاد می‌کنم سوار قطار شوی [قطار بگیری].
  • 2. Pour aller au travail, je peux prendre le taxi, le métro ou le bus.
    2. برای رفتن به سر کار، می‌توانم سوار تاکسی، مترو یا اتوبوس شوم.
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" در معنای "سوار شدن" برای استفاده کردن از انواع وسایل نقلیه به کار می‌رود.

3 (از مسیری) رفتن (مسیری را) در پیش گرفتن

مترادف و متضاد passer tourner
prendre une rue/une route...
از خیابانی/جاده‌ای... رفتن
  • 1. Nous prendrons à travers bois.
    1. ما از (مسیر) جنگل خواهیم رفت.
  • 2. Pour aller à cette ville, vous devez prendre la route numéro 17.
    2. برای رفتن به این شهر، شما باید از جاده شماره 17 را بروید.
prendre à droite/à gauche
به راست/چپ رفتن [پیچیدن]
  • Prends la deuxième rue à droite !
    دومین کوچه سمت راست را برو.
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" می‌تواند به معنی "(راهی را) در پیش گرفتن" یا "رفتن (به مسیری)" باشد، که معمولا در آدرس دادن و گرفتن و جهت‌یابی استفاده می‌شود.

4 خوردن

مترادف و متضاد avaler boire manger
prendre quelque chose
چیزی را خوردن
  • 1. Ne prenez pas de la sauce, du chocolat et du coca.
    1. سس، شکلات و نوشابه نخورید.
  • 2. Pour ton rhume, tu peux prendre du thé au citron.
    2. برای ذکامت، می‌توانی چایی با لیمو بخوری.
prendre le petit-déjeuner/déjeuner/dîner
صبحانه/ناهار/شام خوردن
  • 1. On prend le déjeuner à 13 heures.
    1. مردم ساعت 1 ظهر ناهار می‌خورند.
  • 2. Voudriez-vous prendre le petit déjeuner avec moi ?
    2. مایلید صبحانه را با من بخورید؟
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" می‌تواند به معنی "خوردن" باشد که برای غذا، نوشیدنی یا دارو استفاده می‌شود و به مفهوم "خوردن"، "نوشیدن" و یا "بلعیدن" است.

5 برداشتن همراه خود آوردن

مترادف و متضاد emmener emporter amener oublier
prendre quelque chose
چیزی را برداشتن/چیزی را همراه داشتن
  • 1. J'ai pris ce livre.
    1. من این کتاب را برداشتم.
  • 2. N'oublie pas de prendre tes papiers.
    2. فراموش نکن مدارکت را همراه خود بیاوری.
  • 3. Tu as pris tes papiers ?
    3. تو مدارکت را همراه خود آوردی؟
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" در اینجا به معنی "برداشتن (چیزی)" برای جا به جا کردن، استفاده کردن از آن و یا به منظور دیگری است، این برداشتن می‌تواند با دست و یا با وسیله دیگری صورت گیرد. همچنین این فعل معنی "همراه خود آوردن" نیز می‌دهد. باید اشاره کنیم که این فعل می‌تواند معنی "برداشتن" به منظور استفاده یا مصرف نیز بدهد، برای مثال: "برداشتن 50 گرم کره" برای خوردن؛ همچنین فعل "prendre" در اینجا به معنی "همراه خود آوردن" است که هم راجع به شخص صدق می‌کند (یعنی: کسی را همراه خود آوردن) و هم راجع به شیء صدق می‌کند (یعنی: چیزی را همراه خود آوردن).

6 تصرف کردن گرفتن

مترادف و متضاد arrêter envahir
prendre quelque chose
چیزی را تصرف کردن
  • 1. L'ennemi a pris la ville.
    1. دشمن شهر را تصرف کرد.
  • 2. Pendant la Seconde Guerre Mondiale, l'alliance militaire prit le monde !
    2. در جنگ جهانی دوم، نیروهای متفقین دنیا را تصرف کردند.

7 دزدیدن کش رفتن

informal
مترادف و متضاد dérober voler
prendre quelque chose (à quelqu'un)
چیزی را (از کسی) دزدیدن
  • 1. Céline lui a pris son idée.
    1. سلین از او نظریه‌اش را دزدید.
  • 2. Qui m'a pris mon stylo ?
    2. چه کسی خودکارم را کش رفته‌است؟
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" در اینجا به معنی "دزدیدن" یا در مفهوم عامیانه "کش رفتن" و "بلند کردن" است، همچنین در معنای "قرض گرفتن" یا "امانت گرفتن" نیز می‌تواند به کار رود.

8 (ترس، درد و ...) فراگرفتن به سراغ (کسی) آمدن

prendre (quelqu'un ) la douleur/la peur/le stress
(کسی را) درد/ترس/اضطراب فراگرفتن
  • 1. La douleur m'a pris soudain.
    1. درد ناگهان به سراغم آمد.
  • 2. La peur le prit alors.
    2. پس ترس او را فراگرفت.
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" در اینجا به معنی حسی است که ناگهان به سراغ فردی می‌آید و در او رخنه می‌کند، این حس می‌تواند حسی فیزیکی مانند درد باشد و یا غیر فیزیکی مانند ترس.

9 بغل کردن گرفتن (در آغوش)

مترادف و متضاد embrasser
prendre quelqu'un
کسی را بغل کردن
  • 1. J'ai pris ce chat.
    1. من این گربه را بغل کردم.
  • 2. Louise, peux-tu me prendre ?
    2. لوییز، میشه بغلم کنی؟
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" در اینجا به معنی لمس کردن و گرفتن یا در بر گرفتن شخصی، چیزی و یا حیوانی است، غالباً در معنای "در بر گرفتن" و "با خود حمل کردن" نیز هست.

10 برداشت کردن تعبیر کردن

مترادف و متضاد assumer
prendre mal/bien...
خوب/بد... برداشت کردن
  • 1. J'ai dit à mon copain qu'il était un peu gros et il l'a très mal pris.
    1. من به دوستم گفتم که او کمی چاق است و او خیلی بد برداشت کرد.
  • 2. Je prends bien tout ce que tu me dis.
    2. من هر آنچه را که می‌گویی، خوب برداشت می‌کنم.
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" در اینجا به معنی "برداشت کردن" (حس کردن) و یا "تعبیر کردن" چیزی از رفتار و گفتار کسی است، غالبا در مفهوم منفی خود معنی "به دل گرفتن" نیز می‌دهد.

11 دنبال (کسی) رفتن (کسی را) سوار کردن

مترادف و متضاد chercher
prendre quelqu'un
دنبال کسی رفتن/کسی را سوار کردن
  • 1. On ne doit pas prendre cet homme.
    1. نباید این مرد را سوار کرد.
  • 2. Tu dois le prendre.
    2. تو باید دنبال او بروی.
  • 3. Tu dois prendre cet enfant.
    3. تو باید این بچه را سوار کنی.
prendre les enfants à l'école
دم مدرسه دنبال بچه‌ها رفتن
  • 1. Aujourd'hui, tu prends les enfants à l'école ?
    1. امروز تو می‌روی دم مدرسه دنبال بچه‌ها؟
  • 2. Le papa a pris les enfants à l'école.
    2. بابا رفت دم مدرسه دنبال بچه‌ها.
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" در اینجا به معنی "دنبال (کسی) رفتن" و او را با خود آوردن است؛ همچنین فعل "prendre" به معنی "سوار کردن" است که در مفهوم ظاهری خود یعنی همان "سوار کردن (کسی)" در وسیله نقلیه به کار می‌رود.

12 پذیرفتن

مترادف و متضاد accepter refuser
prendre quelque chose
چیزی را پذیرفتن
  • 1. Est-ce que vous prenez la carte bancaire ?
    1. آیا کارت بانکی قبول می‌کنید؟
  • 2. L'école ne prend que les élèves de ce quartier.
    2. مدرسه فقط بچه‌های این محله را می‌پذیرد.
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" در اینجا به معنی "پذیرفتن"، "قبول کردن" و یا "پذیرا شدن (کسی)" در محفلی یا گروهی است.

13 پذیرا شدن دیدن، وقت دادن (برای ملاقات)

مترادف و متضاد recueillir refuser
prendre quelqu'un
کسی را پذیرا شدن
  • 1. Le docteur m'a pris à 17 heures.
    1. دکتر ساعت 17 به من وقت داده‌است.
  • 2. Le docteur me prend cet après-midi.
    2. دکتر امروز بعد از ظهر من را می‌بیند [به من وقت می‌دهد.]
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" در اینجا به معنی "وقت دادن (برای ملاقات)" به منظور مصاحبه، مشاوره و یا امور این چنینی است، در زبان فارسی بعضی اوقات از فعل "دیدن" نیز استفاده می‌کنیم، برای مثال: "مدیر من را امروز می‌بیند" یا "دکتر من را می‌بیند" که این "دیدن" به معنای "ملاقات کردن" و در مفهوم "دادن وقت رسمی برای ملاقات" است.

14 انتخاب کردن برگزیدن، برداشتن

مترادف و متضاد choisir laisser
prendre quelque chose
چیزی را انتخاب کردن
  • 1. Quel sujet as-tu pris à l'examen ?
    1. در امتحان چه موضوعی را انتخاب می‌کنی؟
  • 2. Quels cours as-tu pris cette année ?
    2. امسال چه درس‌هایی انتخاب کردی؟
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" در اینجا به معنی "انتخاب کردن" یا "برگزیدن" چیزی یا کسی از میان دیگر افراد یا اشیا است؛ این فعل گاهی در معنای "برداشتن" نیز استفاده می‌شود که در این صورت این فعل نه به معنای "برداشتن (با دست)" بلکه به همان معنای "انتخاب کردن" یا "برگزیدن" است.

15 خریدن (برای خود) تهیه کردن

مترادف و متضاد acheter fournir procurer céder vendre
prendre quelque chose (pour (un prix))
چیزی را ((به قیمتی) خریدن)
  • 1. J'ai pris cette jupe.
    1. من این دامن را خریدم.
  • 2. Je prendrai cela pour six francs.
    2. من این را به قیمت 6 فرانک می‌خرم.
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" در اینجا به معنی "خریدن" یا "برای خود تهیه کردن" است که در همان معنای ظاهری خود به کار می‌رود.

16 وقت (کسی را) گرفتن زمان گرفتن

مترادف و متضاد occuper
prendre quelque temps (à quelqu'un)
(از کسی) مقداری زمان گرفتن
  • 1. C'est un travail qui prend trop de temps.
    1. این کاری است که خیلی زمان می‌گیرد.
  • 2. Cela me prendra 5 minutes.
    2. 5 دقیقه از من وقت خواهد گرفت.
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" در اینجا به معنی "گرفتن" یا "اشغال کردن" مکان [جا]، زمان، انرژی و یا نیروی کسی است؛ باید توجه داشت که در اینجا "اشغال کردن" به معنی "تصرف کردن" جنگی و غنیمتی نیست.

17 (پول) گرفتن

prendre cher
گران گرفتن
  • 1. Ce commerçant ne nous prend pas trop cher pour ça.
    1. این مغازه‌دار برای این (جنس) خیلی از ما گران نمی‌گیرد [به ما گران نمی‌دهد.]
  • 2. Coiffeur qui ne prend pas cher.
    2. آرایشگری که گران نمی‌گیرد.

18 خوردن (ضربه و غیره)

prendre une gifle/un coup/une touche...
سیلی/مشت/ضربه... خوردن
  • 1. Elle a pris un coup de pied.
    1. او لگدی خورد.
  • 2. Il a encore pris une gifle par sa mère.
    2. او باز هم یک سیلی از مادرش خورد.
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" در اینجا به معنی "خوردن" ضربه یا سیلی و غیره است، همچنین این فعل می‌تواند به معنای "دریافت کردن" یا "گرفتن" انتقاد، پشیمانی یا ضربه روحی باشد که در فارسی می‌توان گفت: "در معرض انتقاد یا ضربه روحی قرار گرفتن".

19 اشتباه گرفتن (کسی را) به جای (کسی دیگری) گرفتن

prendre quelqu'un pour quelqu'un
کسی را به جای کسی دیگری (اشتباه) گرفتن
  • 1. Excusez-moi, je vous ai pris pour une de mes connaissances.
    1. ببخشید من شما را با یکی از آشناهایم اشتباه گرفتم.
  • 2. Je vous ai pris pour votre frère.
    2. من شما را با برادرتان اشتباه گرفتم.
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" در اینجا به معنی "اشتباه گرفتن" شخصی با شخص دیگر است، یعنی به دلیل شباهت‌های موجود در تشخیص یک شخص دچار اشتباه شویم و کسی را به جای کس دیگری بگیریم.

20 در نظر گرفتن

مترادف و متضاد considérer
prendre la vie du bon côté
جنبه خوب [مثبت] زندگی را در نظر گرفتن
  • Je prends tout le temps la vie du bon côté.
    من همیشه جنبه خوب زندگی را در نظر می‌گیرم.
prendre quelque chose comme
چیزی را به عنوان چیزی در نظر گرفتن
  • 1. Prends cela comme l'amour.
    1. این را به عنوان عشق در نظر بگیر.
  • 2. Prends cette maison comme repère !
    2. این خانه را به عنوان یک نشانه در نظر بگیر.
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" در اینجا به معنی "در نظر گرفتن" چیزی یا کسی به عنوان چیزی یا مانند چیزی است.

21 مچ (کسی را) گرفتن غافلگیر کردن، دستگیر کردن

مترادف و متضاد appréhender arrêter
prendre quelqu'un
مچ کسی را گرفتن
  • 1. On l'a pris à voler.
    1. مچ او را در دزدی گرفتیم.
  • 2. On ne l'a jamais pris en faute.
    2. هیچ‌گاه در کار خلاف مچش را نگرفتیم.
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" در اینجا به معنی "مچ (کسی را) گرفتن" یا "غافلگیر کردن (کسی)" به هنگام ارتکاب جرم یا انجام دادن کار خلاف است.

22 به مبارزه طلبیدن به چالش دعوت کردن

مترادف و متضاد défier
prendre quelqu'un à/dans quelque chose
کسی را به چیزی دعوت کردن
  • 1. Je te prends aux échecs.
    1. من تو را در شطرنج به مبارزه می‌طلبم.
  • 2. On me prend dans cette domaine.
    2. در این زمینه من را به چالش دعوت می‌کنند.
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" در اینجا به معنی "به مبارزه طلبیدن" یا "به چالش دعوت کردن" است که در معنای "به رقابت دعوت کردن" است.

23 گرفتن جا افتادن، بستن، سفت شدن

مترادف و متضاد figer solidifier
  • 1.Le feu n'a pas pris, tu devrais le relancer.
    1. آتش نگرفته‌است، باید دوباره تلاش کنی.
la confiture/la gelée/la mayonnaise... prendre
مربا/ژله/مایونز... سفت شدن
  • 1. Cette gelée ne prendra pas.
    1. این ژله سفت نخواهد شد.
  • 2. La confiture commence à prendre.
    2. مربا شروع به سفت‌شدن کرد.
  • 3. Ma mayonnaise n'a pas pris.
    3. (سس) مایونزم نبست [سفت نشد].
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" در اینجا به معنی "سفت شدن"، "بستن" یا "گرفتن" چیزی در اثر سرما، هم زدن و یا به دلیل برخی ترکیبات موجود (در چربی یا ژله و یا غیره) است. همچنین این فعل می‌تواند برای "گرفتن آتش" نیز به کار رود که در مفهوم گر گرفتن آتش و آغاز به شعله‌ور شدنش است.

24 اثر کردن موثر واقع شدن

مترادف و متضاد réussir
  • 1.C'est une mode qui ne prendra pas.
    1. این مدی است که موثر واقع نخواهد شد.
prendre bien/mal
خوب/بد اثر کردن
  • 1. Mes médicaments prennent mal, j'ai encore mal aux ventre.
    1. داروهایم بد اثر می‌کنند، من هنوز دل درد دارم.
  • 2. Un vaccin qui prend bien.
    2. واکسنی که خوب اثر می‌کند.
توضیحاتی در خصوص فعل "prendre"
فعل "prendre" در اینجا به معنی "اثر کردن" یا "موثر واقع شدن" است که در مفهوم "عملکرد موفقیت‌آمیز داشتن" یا "به هدف خود نائل شدن" نیز می‌تواند باشد.

25 استخدام کردن گرفتن

مترادف و متضاد engager
prendre un avocat/une traductrice
وکیل/مترجمی استخدام کردن
  • 1. Je te prends comme ma secrétaire.
    1. من تو را به عنوان منشی استخدام می‌کنم.
  • 2. Notre employeur a pris une informaticienne.
    2. کارفرمایمان، یک کارشناس کامپیوتر خانم استخدام کرده‌است.

26 کرایه کردن گرفتن، اجاره کردن

مترادف و متضاد installer louer
prendre quelque chose
چیزی را کرایه کردن
  • 1. Je prendrai un studio en ville.
    1. استودیویی در شهر اجاره می‌کنم.
  • 2. On prend cette maison le 1er janvier.
    2. من این خانه را در اول ژانویه کرایه می‌کنم.

27 به عهده گرفتن

مترادف و متضاد assumer se charger de
prendre ses responsabilités
مسئولیت‌های خود را به عهده گرفتن
  • 1. On doit prendre ses responsabilités.
    1. همه باید مسئولیت خود را به عهده بگیرند.
  • 2. Si tu ne prends pas tes responsabilités, ça n'ira pas bien.
    2. اگر مسئولیتت را به عهده نگیری، اوضاع بد می‌شود.

28 رفتار کردن با

مترادف و متضاد envisager traiter
prendre quelqu'un par la douceur/l'amour
با کسی با مهربانی/با عشق رفتار کردن
  • 1. Elle prend les enfants par la douceur.
    1. او با بچه‌ها با مهربانی رفتار می‌کند.
  • 2. Mon mari me prend par l'amour.
    2. شوهرم با عشق [عاشقانه] با من رفتار می‌کند.

29 درگیر کردن جذب کردن، مشغول کردن

مترادف و متضاد absorber accaparer
prendre quelqu'un
کسی را درگیر کردن
  • 1. J'aimerais que mon travail me prenne.
    1. دوست دارم کارم مرا درگیر کند.
  • 2. Ses recherches la prennent entièrement.
    2. تحقیقاتش او را کاملاً درگیر می‌کند.

30 (وزن) اضافه کردن چاق شدن

مترادف و متضاد grossir
prendre 2 kilos
2 کیلو چاق شدن
  • 1. Elle a pris quelques kilos pendant sa grossesse.
    1. در دوران بارداریش چند کیلو چاق شد.
  • 2. J'ai pris 3 kilos ces derniers mois.
    2. این چند ماه اخیر 3 کیلو اضافه کردم.

31 (لای چیزی) گیر کردن

مترادف و متضاد accrocher coincer
prendre dans la porte/les ronces
لای در/شاخه‌های خاردار گیر کردن
  • 1. Elle a pris sa jupe dans les ronces.
    1. دامنش لای شاخه‌های خاردار گیر کرد.
  • 2. L'enfant a pris ses doigts dans la porte.
    2. انگشتان بچه لای در گیر کرد.

32 جذب کردن به خود گرفتن

مترادف و متضاد absorber
prendre l'eau
آب جذب کردن
  • 1. Ce tissu prend l'eau.
    1. این پارچه آب جذب می‌کند.
  • 2. Les murs prennent l'eau.
    2. دیوارها آب جذب می‌کنند [به خود آب می‌گیرند.]

33 داشتن (جوری) نوشته شدن

prendre une lettre
حرف الفبایی داشتن
  • 1. « Colline » prend deux « l », mais un seul « n ».
    1. «Colline» دو تا «l» دارد و یک «n».
  • 2. « Voleur » prend « eu ».
    2. « Voleur » حروف « eu » دارد.

34 ریشه زدن

مترادف و متضاد enraciner pousser
  • 1.La bouture a bien pris.
    1. این قلمه خوب ریشه زده‌است.
  • 2.Mes plantes ont pris.
    2. گیاهانم ریشه زده‌اند.

35 گیر کردن (در) (se prendre)

مترادف و متضاد s'accrocher
se prendre dans la porte/le filet
لای در/در تور گیر کردن
  • 1. La mouette s'est pris les ailes dans le filet.
    1. بال‌های مرغ ماهی‌خوار در تور گیر کرد.
  • 2. Sa manche s'est prise dans la poignée.
    2. آستینش در دستگیره گیر کرد.

36 شروع کردن (se prendre)

specialized
مترادف و متضاد commencer se mettre
se prendre à faire quelque chose
شروع کردن به انجام کاری
  • 1. Je me prend à travailler.
    1. شروع می‌کنم به کار کردن.
  • 2. Soudain elle rougit et se prit à pleurer.
    2. ناگهان سرخ شد و به گریه افتاد [شروع کرد به گریستن.]

37 به‌تدریج نشان دادن کم‌کم (حالتی) شدن (se prendre)

specialized
se prendre de tendresse/colère
کم‌‌کم مهربان/خشمگین... شدن
  • 1. Elle s'est prise de tendresse pour eux.
    1. کم‌کم نسبت به آنها مهربان شد.
  • 2. Ma mère s'est pris de colère contre moi.
    2. مادرم کم‌کم از دست من خشمگین شد.

38 خود را (چیزی) فرض کردن (se prendre)

مترادف و متضاد se croire
se prendre pour un génie
خود را نابغه فرض کردن
  • 1. Il se prend pour un génie.
    1. او خودش را نابغه فرض می‌کند.
  • 2. Qu'est-ce qui tu te prend ? Pour un génie ?
    2. تو خودت را چی فرض کردی؟ یک نابغه؟

39 به دام انداختن

مترادف و متضاد piéger
prendre quelque chose
چیزی را به دام انداختن
  • 1. Ce n'est pas acceptable de prendre les animaux sauvages.
    1. به دام انداختن حیوانات وحشی درست نیست.
  • 2. Le chasseur a pris le lapin.
    2. شکارچی خرگوش را به دام انداخت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان