Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . قوت دادن
2 . دوباره گرم کردن (غذا)
3 . گرم شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
réchauffer
/ʀeʃofe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: réchauffé]
[حالت وصفی: réchauffant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
قوت دادن
جان دادن
1.Son message lui a réchauffé le cœur.
1. پیغام او به قلبش جان داد.
2.Une douche matinée me réchauffe.
2. یک دوش صبحگاهی به من قوت میدهد.
2
دوباره گرم کردن (غذا)
1.Je vais réchauffer les restes qui sont dans le réfrigérateur.
1. من غذاهای باقیماندهای که در یخچال هستند را گرم خواهم کرد.
2.On met un plat au micro-ondes pour le réchauffer.
2. من یک غذا را برای دوباره گرم کردن در مایکروویو میگذارم.
3
گرم شدن
(se réchauffer)
1.La température se réchauffe.
1. هوا گرم میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک
réchauffement
réchaud
réchapper
récession
réceptionniste
réchauffé
récidive
récidiver
récidiviste
récif
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان