[فعل]

rétablir

/ʀetabliʀ/
فعل گذرا
[گذشته کامل: rétabli] [حالت وصفی: rétablissant] [فعل کمکی: avoir ]

1 سر و سامان دادن

  • 1.C'est une stratégie destinée à rétablir la situation financière de l'entreprise
    1. این تدبیری برای سر و سامان دادن به وضعیت مالی شرکت است.
  • 2.Le nouveau ministre a rétabli l'économie troublée du pays.
    2. وزیر جدید اقتصاد مشکل‌دار کشور را سر و سامان داد.

2 دوره نقاهت گذراندن (بعد از بیماری) بهتر شدن، بهبود یافتن (se rétablir)

  • 1.Le patient se rétablit lentement.
    1. بیمار به کندی دوره نقاهت را می‌گذراند.
  • 2.Mon père s'est vite rétabli après son accident.
    2. پدرم بعد از تصادفش سریع بهبود یافته است.

3 وصل کردن

  • 1.Le courant a été rétabli.
    1. جریان برق وصل شد.

4 به حال اول برگرداندن

  • 1.Rétablir les communications
    1. ارتباطات را به حال اول برگرداندن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان