[اسم]

le rétablissement

/ʁetablismˈɑ̃/
قابل شمارش مذکر

1 برقراری دوباره استقرار مجدد

  • 1.Le gouvernement a donné la priorité au rétablissement de la paix dans la région.
    1. دولت اولویتی به برقراری دوباره صلح در منطقه داده است.

2 شفا بهبودی، خوب شدن

  • 1.Je fais des vœux pour votre prompt rétablissement.
    1. من برای بهبودی سریع شما آرزو می‌کنم.

3 بازگردانی (به سمت سابق) بازگشت

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان