[فعل]

ramasser

/ʀamɑse/
فعل گذرا
[گذشته کامل: ramassé] [حالت وصفی: ramassant] [فعل کمکی: avoir ]

1 جمع کردن چیدن

مترادف و متضاد collecter
ramasser quelque chose
چیزی را جمع کردن [چیدن]
  • 1. Allons ramasser les champignons.
    1. برویم قارچ بچینیم.
  • 2. Ces bénévoles ramassent des vêtements pour une association.
    2. این خیرین برای انجمنی، لباس جمع می‌کنند.
  • 3. La petite fille ramasse ses jouets avant de se coucher.
    3. دختر کوچک اسباب‌بازی‌هایش را قبل خوابیدن جمع می‌کند.
Ramasser ses forces
قوای خود را جمع کردن

2 از زمین برداشتن برداشتن

Ramasser quelque chose
چیزی را برداشتن
  • 1. J'ai ramassé ton livre.
    1. من کتاب تو را از زمین برداشتم.
  • 2. Je ramasse le crayon que mon fils a fait tomber.
    2. من مدادی که پسرم به زمین انداخته است را برمی‌دارم.

3 مچاله شدن در خود جمع شدن، گوله شدن (se ramasser)

  • 1.Le hérisson se ramasse dès qu'on le touche.
    1. به محض اینکه به جوجه‌تیغی دست می‌زنیم، در خودش جمع می‌شود.

4 افتادن زمین خوردن (se ramasser)

  • 1.Elle s'est ramassée à cause du verglas.
    1. زمین یخ بسته بود به همین خاطر زمین خورد. [به خاطر یخ‌زدگی، زمین خورد.]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان