[فعل]

regarder

/ʀ(ə)ɡaʀde/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته کامل: regardé] [حالت وصفی: regardant] [فعل کمکی: avoir ]

1 نگاه کردن تماشا کردن، دیدن

مترادف و متضاد contempler dévisager fixer
regarder des photos/un paysage/un document
عکس‌ها/منظره‌/مدرکی را نگاه کردن
  • 1. Je regarde mes mails chaque jour.
    1. من هر روز ایمیل‌هایم را نگاه می‌‌کنم.
  • 2. Vous devez regarder ces photos avec attention.
    2. باید این عکس‌ها را بادقت نگاه کنید.
regarder un film/la télévision/le match
فیلمی/تلویزیونی/مسابقه‌ای را تماشا کردن
  • 1. Je regarde la télévision.
    1. من تلویزیون تماشا می‌کنم.
  • 2. Regarde où tu mets les pieds !
    2. نگاه کن پایت را کجا می‌گذاری.
  • 3. Veux-tu regarder la télé ?
    3. می‌خواهی تلویزیون تماشا کنی؟

2 ربط داشتن به مربوط بودن به

مترادف و متضاد concerner
Ça regarde.
ربط دارد.
  • 1. Ça ne nous regarde pas.
    1. این به ما ربطی ندارد.
  • 2. cela me regarde.
    2. به خودم مربوطه.
  • 3. Ma vie privée ne te regarde pas.
    3. زندگی خصوصی‌ام به تو ربطی نداره.
regarder quelqu'un/quelque chose
به کسی/چیزی ربط داشتن
  • La suite de l'affaire regarde maintenant le juge.
    دیگر توالی اتفاقات به قاضی مربوط می‌شود.

3 در نظر گرفتن ملاحظه کردن

مترادف و متضاد envisager
regarder une situation/un avenir...
موقعیتی/آینده‌ای... را در نظر گرفتن
  • Quelles que soient les circonstances, elle ne regarde que son intérêt.
    شرایط هر چه شود او تنها منافع خودش را در نظر گرفته.
regarder quelque chose comme...
چیزی را به‌عنوان... در نظر گرفتن [به چشم چیزی دیدن]
  • 1. Il me regarde comme sa sœur.
    1. او مرا به چشم خواهرش می‌بیند.
  • 2. Ils nous regardent comme des esclaves.
    2. آنها ما را برده خودشان در نظر می‌گیرند.

4 (رو به سمتی) بودن

مترادف و متضاد orienter
regarder (à/vers) quelque part
رو به جایی داشتن
  • 1. La maison regarde le sud.
    1. خانه به سمت جنوب است.
  • 2. Leur appartement regarde à l'est.
    2. آپارتمانشان رو به شرق است.

5 خود را نگاه کردن خود را دیدن (se regarder)

  • 1.Elle se regarde dans son miroir de poche.
    1. او خودش را توی آینه کوچکش می‌بیند.
  • 2.Je me suis regardé dans une glace.
    2. خودم را در آینه دیدم.

6 به یکدیگر نگاه کردن به همدیگر نگاه کردن (se regarder)

se regarder fièrement/avec méfiance
به یکدیگر باافتخار/بابدجنسی نگاه کردن
  • 1. Les deux chats se sont regardés avec méfiance.
    1. دو گربه با بدجنسی به یکدیگر نگاه ‌کردند.
  • 2. On s'est regardés fièrement.
    2. با افتخار به یکدیگر نگاه کردیم.

7 روبه‌روی هم بودن (se regarder)

  • 1.Les deux grands restaurants de la ville se regardent.
    1. دو رستوران بزرگ شهر روبه‌روی هم هستند.
  • 2.Nos maisons se regardent.
    2. خانه‌هامان روبه‌روی هم اند.

8 جستجو کردن به‌دنبال (چیزی) گشتن

مترادف و متضاد consulter
regarder un mot dans le dictionnaire
واژه‌ای را در فرهنگ‌لغت نگاه کردن [جستجو کردن]
  • 1. Je ne regarde pas les mots dans le dictionnaire, je devine le sens.
    1. من کلمات را در فرهنگ‌لغت جستجو نمی‌کنم، معنی‌شان را حدس می‌زنم.
  • 2. Regardez les mots nouveaux dans le dictionnaire.
    2. کلمات جدید را در فرهنگ‌لغت جستجو کنید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان