Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . ملحق شدن
2 . بهم ملحق شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
rejoindre
/ʀ(ə)ʒwɛ̃dʀ/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: rejoint]
[حالت وصفی: rejoignant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
ملحق شدن
پیوستن، رسیدن
1.Il est parti plus tard mais il a réussi à nous rejoindre.
1. او دیرتر رفت اما موفق شد به ما ملحق شود.
2.Je l'ai rejointe directement au cinéma.
2. من مستقیما در سینما به او ملحق شدم.
3.Malgré les embouteillages, elle a rejoint son bureau en moins de 30 minutes.
3. علیرغم ترافیکها، او در کمتر از 30 دقیقه به محل کارش رسید.
2
بهم ملحق شدن
بهم پیوستن، همدیگر را دیدن
(se rejoindre)
1.Demain, on se rejoint directement au cinéma ?
1. فردا ما مستقیما در سینما همدیگر را میبینیم؟
2.Ils vont se rejoindre dans la ville.
2. آنها در شهر بهم خواهند پیوست.
تصاویر
کلمات نزدیک
rejeton
rejeter
rejet
rejaillissement
rejaillir
rejouer
relais
relance
relancer
relater
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان