[فعل]

remettre

/ʀ(ə)mɛtʀ/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: remis] [حالت وصفی: remettant] [فعل کمکی: avoir ]

1 برگرداندن دوباره گذاشتن

مترادف و متضاد reposer
remettre quelque chose quelque part
چیزی را دوباره جایی گذاشتن
  • 1. J'ai remis le livre sur l'étagère.
    1. کتاب را دوباره روی قفسه گذاشتم.
  • 2. La maman remet l'enfant dans son lit.
    2. مامان بچه را به تختش برمی‌گرداند.

2 دوباره شروع کردن از سر گرفتن (se remettre)

مترادف و متضاد recommencer redémarrer
se remettre à (faire) quelque chose
شروع به (انجام) کاری کردن
  • 1. Après dix ans sans faire de sport, je me remets doucement à la course à pied.
    1. بعد از 10 سال ورزش نکردن، دویدن را به آهستگی از سر گرفتم.
  • 2. Elle s’est remise à fumer.
    2. او سیگارکشیدن را شروع کرده‌است.
  • 3. Ils se sont remis au travail à 14 heures.
    3. آنها ساعت 2 بعدازظهر دوباره شروع به کار کردند.
  • 4. Pierre s’est remis au tennis.
    4. "پییر" تنیس را شروع کرده‌است.

3 دوره نقاهت گذراندن (بعد از بیماری) بهبود یافتن، بهتر شدن (se remettre)

مترادف و متضاد guérir se rétablir affaiblir
se remettre de quelque chose
از چیزی بهبود یافتن
  • 1. Il se remet très vite.
    1. او خیلی سریع بهبود می‌یابد.
  • 2. Pierre s'est complètement remis de son accident.
    2. پییر به طور کامل دوره نقاهت تصادفش را گذراند.

4 دوباره پوشیدن پوشیدن

مترادف و متضاد habiller enlever retirer
remettre un pull/des chaussettes...
دوباره پولیوری/جورابی... را پوشیدن
  • 1. Elle a remis son pull.
    1. دوباره پولیورش را پوشید.
  • 2. Il ne fait pas chaud, je vais remettre ma veste.
    2. هوا گرم نیست. ژاکتم را دوباره می‌پوشم.

5 دوباره اضافه کردن

مترادف و متضاد rajouter
remettre quelque chose
چیزی را اضافه کردن
  • 1. Je remet plus d'argent dans mon compte.
    1. پول بیشتری به حسابم اضافه می‌کنم.
  • 2. Remettez du sel dans la sauce !
    2. به سس، نمک اضافه کنید.

6 تنظیم کردن درست کردن، تعمیر کردن

مترادف و متضاد réparer
remettre une pendule/une montre à l’heure
عقربه‌ای/ساعتی را سر ساعت تنظیم کردن
  • 1. Je remets ma montre à l'heure.
    1. ساعتم را تنظیم می‌کنم.
  • 2. N'oublie pas de remettre la pendule à l'heure, une heure en avance.
    2. یادت نرود که ساعتت را تنظیم کنی، یک ساعت جلوتر (بگذار).
remettre un moteur en marche
موتوری را تنظیم کردن [به راه انداختن]
  • 1. Il faut qu'on remette le moteur en marche.
    1. باید موتور را به راه بیندازیم.
  • 2. Mon père a remis le moteur en marche et on a commencé le voyage.
    2. پدرم موتور را راه انداخت و ما سفرمان را شروع کردیم.

7 (چیزی را به کسی) دادن

مترادف و متضاد confier donner laisser livrer présenter
remettre quelque chose à quelqu'un
چیزی را به کسی دادن
  • 1. Il lui a remis un paquet.
    1. او بسته‌ای را بهش داد.
  • 2. Je ne lui remets rien.
    2. من چیزی به او نمی‌دهم.
remettre sa démission
استعفای خود را دادن
  • 1. Elle a remis sa démission au directeur.
    1. او استعفایش را به مدیر داد.
  • 2. Mon collègue a remis sa démission lundi dernier.
    2. همکارم دوشنبه پیش استعفایش را داد.

8 به تعویق انداختن (به روز دیگری) انداختن، عقب انداختن

مترادف و متضاد ajourner retarder
remettre une réunion/décision...
جلسه‌ای/تصمیمی... را به تعویق انداختن
  • 1. Il faut que tu lances, ne remets pas ta décision.
    1. باید با شجاعت انجامش بدهی، تصمیمت را به تعویق نینداز.
  • 2. J’ai dû remettre mon rendez-vous.
    2. بایستی قرارم را به تعویق بیندازم.
remettre quelque chose à (un temps)
چیزی را به (وقتی) عقب انداختن
  • 1. Il ne faut jamais remettre au lendemain ce que l’on peut faire le jour même.
    1. هیچ‌وقت نباید کاری را که می‌شود امروز انجام داد، به فردا انداخت.
  • 2. Ne remets pas tes affaires au lendemain.
    2. کارهایت را به فردا عقب نینداز.

9 به جا آوردن

مترادف و متضاد reconnaître
remettre quelqu'un
کسی را به جا آوردن
  • 1. Excusez-moi, mais je ne vous remets toujours pas.
    1. ببخشید، اما هنوز شما را به جا نیاوردم.
  • 2. Je ne vous remets pas.
    2. من شما را به جا نمی‌آورم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان