Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . برگرداندن
2 . دوباره شروع کردن
3 . دوره نقاهت گذراندن (بعد از بیماری)
4 . دوباره پوشیدن
5 . دوباره اضافه کردن
6 . تنظیم کردن
7 . (چیزی را به کسی) دادن
8 . به تعویق انداختن
9 . به جا آوردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
remettre
/ʀ(ə)mɛtʀ/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: remis]
[حالت وصفی: remettant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
برگرداندن
دوباره گذاشتن
مترادف و متضاد
reposer
remettre quelque chose quelque part
چیزی را دوباره جایی گذاشتن
1. J'ai remis le livre sur l'étagère.
1. کتاب را دوباره روی قفسه گذاشتم.
2. La maman remet l'enfant dans son lit.
2. مامان بچه را به تختش برمیگرداند.
2
دوباره شروع کردن
از سر گرفتن
(se remettre)
مترادف و متضاد
recommencer
redémarrer
se remettre à (faire) quelque chose
شروع به (انجام) کاری کردن
1. Après dix ans sans faire de sport, je me remets doucement à la course à pied.
1. بعد از 10 سال ورزش نکردن، دویدن را به آهستگی از سر گرفتم.
2. Elle s’est remise à fumer.
2. او سیگارکشیدن را شروع کردهاست.
3. Ils se sont remis au travail à 14 heures.
3. آنها ساعت 2 بعدازظهر دوباره شروع به کار کردند.
4. Pierre s’est remis au tennis.
4. "پییر" تنیس را شروع کردهاست.
3
دوره نقاهت گذراندن (بعد از بیماری)
بهبود یافتن، بهتر شدن
(se remettre)
مترادف و متضاد
guérir
se rétablir
affaiblir
se remettre de quelque chose
از چیزی بهبود یافتن
1. Il se remet très vite.
1. او خیلی سریع بهبود مییابد.
2. Pierre s'est complètement remis de son accident.
2. پییر به طور کامل دوره نقاهت تصادفش را گذراند.
4
دوباره پوشیدن
پوشیدن
مترادف و متضاد
habiller
enlever
retirer
remettre un pull/des chaussettes...
دوباره پولیوری/جورابی... را پوشیدن
1. Elle a remis son pull.
1. دوباره پولیورش را پوشید.
2. Il ne fait pas chaud, je vais remettre ma veste.
2. هوا گرم نیست. ژاکتم را دوباره میپوشم.
5
دوباره اضافه کردن
مترادف و متضاد
rajouter
remettre quelque chose
چیزی را اضافه کردن
1. Je remet plus d'argent dans mon compte.
1. پول بیشتری به حسابم اضافه میکنم.
2. Remettez du sel dans la sauce !
2. به سس، نمک اضافه کنید.
6
تنظیم کردن
درست کردن، تعمیر کردن
مترادف و متضاد
réparer
remettre une pendule/une montre à l’heure
عقربهای/ساعتی را سر ساعت تنظیم کردن
1. Je remets ma montre à l'heure.
1. ساعتم را تنظیم میکنم.
2. N'oublie pas de remettre la pendule à l'heure, une heure en avance.
2. یادت نرود که ساعتت را تنظیم کنی، یک ساعت جلوتر (بگذار).
remettre un moteur en marche
موتوری را تنظیم کردن [به راه انداختن]
1. Il faut qu'on remette le moteur en marche.
1. باید موتور را به راه بیندازیم.
2. Mon père a remis le moteur en marche et on a commencé le voyage.
2. پدرم موتور را راه انداخت و ما سفرمان را شروع کردیم.
7
(چیزی را به کسی) دادن
مترادف و متضاد
confier
donner
laisser
livrer
présenter
remettre quelque chose à quelqu'un
چیزی را به کسی دادن
1. Il lui a remis un paquet.
1. او بستهای را بهش داد.
2. Je ne lui remets rien.
2. من چیزی به او نمیدهم.
remettre sa démission
استعفای خود را دادن
1. Elle a remis sa démission au directeur.
1. او استعفایش را به مدیر داد.
2. Mon collègue a remis sa démission lundi dernier.
2. همکارم دوشنبه پیش استعفایش را داد.
8
به تعویق انداختن
(به روز دیگری) انداختن، عقب انداختن
مترادف و متضاد
ajourner
retarder
remettre une réunion/décision...
جلسهای/تصمیمی... را به تعویق انداختن
1. Il faut que tu lances, ne remets pas ta décision.
1. باید با شجاعت انجامش بدهی، تصمیمت را به تعویق نینداز.
2. J’ai dû remettre mon rendez-vous.
2. بایستی قرارم را به تعویق بیندازم.
remettre quelque chose à (un temps)
چیزی را به (وقتی) عقب انداختن
1. Il ne faut jamais remettre au lendemain ce que l’on peut faire le jour même.
1. هیچوقت نباید کاری را که میشود امروز انجام داد، به فردا انداخت.
2. Ne remets pas tes affaires au lendemain.
2. کارهایت را به فردا عقب نینداز.
9
به جا آوردن
مترادف و متضاد
reconnaître
remettre quelqu'un
کسی را به جا آوردن
1. Excusez-moi, mais je ne vous remets toujours pas.
1. ببخشید، اما هنوز شما را به جا نیاوردم.
2. Je ne vous remets pas.
2. من شما را به جا نمیآورم.
تصاویر
کلمات نزدیک
remercier
remerciement
remembrement
rembrunir
rembrandt
remettre en question
remettre à neuf
remise
remise en jeu
remise à zéro
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان