[فعل]

remonter

/ʁəmɔ̃tˈe/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته کامل: remonté] [حالت وصفی: remontant] [فعل کمکی: avoir ]

1 دوباره بالا رفتن (از)

  • 1.Fièvre qui remonte.
    1. تبی که دوباره بالا می‌رود.
remonter quelque chose
دوباره از چیزی بالا رفتن
  • Remonter les marches deux à deux
    ازپله‌ها دوتا دوتا بالا رفتن
remonter à [dans,de] quelque chose
دوباره از چیزی بالا رفتن
  • 1. Il est remonté au premier étage.
    1. دوباره از طبقه اول بالا رفتن
  • 2. Remonter au grenier
    2. دوباره از شیروانی بالا رفتن

2 بالاتر رفتن بالا آمدن

route/température/prix... remonter
جاده/دما/قیمت... بالاتر رفتن
  • 1. Cette monnaie remonte.
    1. بهای این ارز بالاتر رفته است.
  • 2. Le sentier remonte après cette dune.
    2. این مسیر بعد از تپه شنی بالا می‌آید.
  • 3. Sous-marin qui remonte à la surface.
    3. زیردریایی که به سطح بالا می‌آید.

3 به زمان ... برگشتن مربوط به زمان ... بودن

remonter à une dizaine d'années/une épouque...
به 10 سال پیش/به دوره‌ای... برگشتن
  • 1. Cet accident remonte à une dizaine d'années.
    1. این تصادف به 10 سال پیش برمی‌گردد.
  • 2. Livre qui remonte au Moyen Âge.
    2. کتابی که به زمان قرون وسطا برمی‌گردد.

4 بالا کشیدن بالا بردن

remonter quelque chose à/sur... quelque part
چیزی را به/تا... جایی بالا بردن
  • Remonter une malle au grenier
    صندوقی را به شیروانی بالا بردن
Remonter son pantalon/son col...
شلوار خود/یقه خود... را بالا کشیدن
  • 1. Remonter des manches de sa chemise
    1. آستین‌های پیراهن خود را بالا کشیدن
  • 2. Remonter un tableau sur un mur
    2. تابلویی را تا دیواری بالا بردن

5 دوباره سوار کردن (فنی) دوباره سرهم کردن

remonte une armoire/un moteur...
کمدی/موتوری... را دوباره سرهم کردن

6 کوک کردن تنظیم کردن، راه انداختن

Remonter une montre/un réveil...
ساعتی/ساعت زنگ‌دار... را کوک کردن

7 سرحال کردن سر کیف آوردن

remonter quelqu'un
کسی را سرحال آوردن
  • 1. Cette nouvelle m’a un peu remonté.
    1. این خبر کمی مرا سرحال کرد.
  • 2. Elle est découragée et elle a besoin qu'on la remonte.
    2. او ناامید شده است و نیاز به این دارد که ما سرحالش بیاوریم.

8 سوارشدن

Remonter à cheval/en voiture [dans la voiture]...
سوار اسب/ماشین... شدن
  • Le chien ne veut pas remonter dans la voiture.
    این سگ نمی‌خواهد سوار ماشین شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان