[فعل]

représenter

/ʀ(ə)pʀezɑ̃te/
فعل گذرا
[گذشته کامل: représenté] [حالت وصفی: représentant] [فعل کمکی: avoir ]

1 نشان دادن نمایاندن

مترادف و متضاد montrer
  • 1.Je vais lui représenter qu'il se trompe.
    1. به او نشان خواهم داد که اشتباه می‌کند.
représenter quelque chose
چیزی را نشان دادن
  • 1. Qu'est-ce qu'il représente, ce tableau ?
    1. این تابلو چه چیزی را نشان می‌دهد؟
  • 2. Représenter l'évolution des prix par un diagramme
    2. با نموداری افزایش قیمت را نشان دادن

2 نمایانگر (چیزی) بودن حاکی (از چیزی) بودن، سمبُل (چیزی) بودن

مترادف و متضاد symboliser
représenter quelque chose
نمایانگر چیزی بودن
  • 1. La balance représente la Justice.
    1. ترازو نمایانگر عدالت است.
  • 2. La nouvelle présidente représente le progrès.
    2. رئیس جمهور جدید نمایانگر پیشرفت است.

3 نماینده (کسی یا چیزی) بودن منتخب بودن

مترادف و متضاد interpréter
représenter quelque chose
نماینده چیزی بودن
  • 1. Cette athlète représentera la France aux prochains jeux Olympiques.
    1. این ورزشکار در بازی‌های بعدی المپیک نماینده فرانسه خواهد بود.
  • 2. Il représente un laboratoire pharmaceutique.
    2. او نماینده آزمایشگاه دارویی است.
  • 3. Le peuple est représenté à l'Assemblée nationale.
    3. مردم در شورای ملی نماینده خواهند بود.

4 ارائه دادن عرضه کردن

مترادف و متضاد incarner personnifier
représenter quelque chose
چیزی را ارائه دادن
  • 1. L'usine a représenté son nouveau produit.
    1. کارخانه محصول جدیدش را عرضه کرد.
  • 2. La nouvelle présidente représente le progrès.
    2. رئیس‌جمهور جدید پیشرفت را عرضه می‌کند.

5 برابر بودن معادل بودن

مترادف و متضاد constituer correspondre équivaloir
quelque chose représenter quelque chose
چیزی با چیزی برابر بودن
  • Son travail représente toute sa vie.
    کارش برابر است با تمام عمرش.

6 نمایش دادن بازی کردن

مترادف و متضاد donner passer
représenter une pièce de théàtre/un film...
نمایشنامه‌ای/فیلمی... را نمایش دادن
  • Cette centre culturelle représente un film de Tati.
    این مرکز فرهنگی فیلمی از تاتی نمایش می‌دهد.

7 تصور کردن (se représenter)

مترادف و متضاد s'imaginer se figurer
se représenter quelque chose
چیزی را تصور کردن
  • 1. Je ne me représentais pas ton appartement comme ça !
    1. آپارتمانت را اینطوری تصور نمی‌کردم.
  • 2. Je ne pouvais plus me représenter son visage.
    2. دیگر نمی‌توانستم صورتش را تصور کنم.

8 دوباره نشان دادن

représenter quelque chose
چیزی را دوباره نشان دادن
  • Il a dû représenter sa carte d'identité.
    می‌بایست کارت ملی‌اش را دوباره نشان می‌داد.

9 گوشزد کردن (ادبی) فهماندن

مترادف و متضاد avertir
représenter quelque chose à quelqu'un
چیزی را به کسی گوشزد کردن [چیزی را به کسی فهماندن]
  • 1. Il lui a représenté le danger de son voyage.
    1. خطر سفرش را به او گوشزد کرد.
  • 2. Je vais lui représenter qu'il se trompe.
    2. به او نشان خواهم فهماند که اشتباه می‌کند.
  • 3. Représenter à un collègue les conséquences de son choix.
    3. به همکار خود عواقب انتخابش را گوشزد کردن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان