[فعل]

retourner

/ʁətuʁne/
فعل گذرا
[گذشته کامل: retourné] [حالت وصفی: retournant] [فعل کمکی: avoir ]

1 برگرداندن پشت‌ورو کردن

retourner quelque chose
چیزی را برگرداندن
  • 1. Elle a retourné la crêpe.
    1. او کرپ را برگرداند.
  • 2. Il avait retourné sa veste pour pouvoir empêcher de la rendre trempe.
    2. کتش را پشت‌ورو کرده بود تا اینکه بتواند جلوی خیس شدنش را بگیرد.
  • 3. J'ai retourné mes poches, mais je ne l'ai pas trouvé.
    3. جیب‌هایم را پشت‌ورو کردم، اما پیدایش نکردم.

2 پس دادن برگرداندن

مترادف و متضاد réexpédier
retourner quelque chose à quelqu'un
چیزی را به کسی برگرداندن
  • 1. La ferme familiale retournera à son frère.
    1. زمین خانوادگی به برادرش برخواهد گشت.
  • 2. Le facteur m'a retourné un colis.
    2. پستچی بسته را به من برگرداند.

3 بازگشتن (به) برگشتن

مترادف و متضاد revenir
retourner à [en] quelque part
به جایی برگشتن
  • 1. Il est retourné tous les ans en Italie pour ses vacances.
    1. او هر سال تعطیلات به ایتالیا بازگشت.
  • 2. Il retourne régulièrement à Londres.
    2. او مرتب به لندن برمی‌گردد.
  • 3. Les enfants jouent pendant la récréation puis retournent en classe.
    3. بچه‌ها در زنگ تفریح بازی می‌کنند؛ سپس به کلاس برمی‌گردند.

4 زیرورو کردن گشتن، هم زدن

مترادف و متضاد remuer ruminer
retourner quelque chose
چیزی را زیرورو کردن
  • 1. Il avait retourné la poubelle.
    1. او سطل زباله را زیرورو کرده بود.
  • 2. Le cuisinier s'est mis à retourner des braises.
    2. آشپز شروع کرد به هم زدن زغال‌ها.

5 واژگون شدن چپه شدن (se retourner)

مترادف و متضاد capoter
se retourner sur quelque chose
روی چیزی واژگون شدن
  • 1. La voiture s'est retournée sur l'autoroute.
    1. ماشین روی [در] اتوبان چپه شد.
  • 2. On est en point de se retourner sur la vallée.
    2. نزدیک بود روی دره چپه شویم. [ماشینمان چپه شود]

6 سر خود را برگرداندن برگشتن (se retourner)

se retourner (pour + infinitif)
سر خود را برگرداندن (تا + مصدر)
  • 1. Il se retourna pour regarder si quelqu'un le suivait.
    1. او سرش را برگرداند تا ببیند کسی دنبالش می‌کند یا نه.
  • 2. Janet s’est retournée.
    2. ژنت سرش را برگرداند.
  • 3. Je me suis retourné et devinez qui j'ai vu à la table d'à côté ?
    3. سرم را برگرداندم و حدس بزنید چه کسی را در میز کناری دیدم؟

7 راجع به چیزی بودن به چیزی برگشتن

مترادف و متضاد s'agir de
il retourne de quelque chose
راجع به چیزی بودن
  • 1. Il en retourne.
    1. راجع به آن است.
  • 2. Tu sais de quoi il retourne ?
    2. می‌دانی راجع به چیست؟
فعل غیرشخصی retourner
در این معنی، این فعل، جزو افعال غیرشخصی است.

8 این پهلو و آن پهلو کردن خود را این پهلو و آن پهلو کردن (se retourner)

se retourner dans son lit
توی تخت این پهلو و آن پهلو کردن
  • 1. Il s'est retourné dans son lit toute la nuit.
    1. او تمام شب توی تختش این پهلو و آن پهلو کرد.
  • 2. Mon père était malade, il n'arrêtait pas de se retourner dans la lit.
    2. پدرم مریض بود، مدام توی تخت این پهلو و آن پهلو کرد.

9 تحت تأثیر قرار دادن اثر گذاشتن بر

informal
retourner quelque chose
بر چیزی اثر گذاشتن
  • 1. Il est possible qu'il retourne nos opinions.
    1. ممکن است که او بر نظراتمان اثر بگذارد.
  • 2. Son discours a retourné le corps électoral.
    2. صحبت‌هایش بر هیئت انتخابات اثر گذاشت.

10 منقلب کردن متأثر کردن، ناراحت کردن

مترادف و متضاد bouleverser renverser
retourner quelqu'un
کسی را منقلب کردن
  • 1. L'annonce de sa maladie m'a retourné.
    1. خبر بیماری‌اش مرا منقلب کرد.
  • 2. Tout ce que tu as dit m'a retourné complètement.
    2. همه حرف‌هایت مرا کاملاً منقلب کرد.

11 دوباره بازگشتن دوباره برگشتن، دوباره رفتن

مترادف و متضاد repasser
retourner à [en] quelque part
به جایی دوباره برگشتن
  • 1. Je suis retourné au bureau chercher le dossier.
    1. دوباره به اداره برگشتم تا پرونده را بردارم.
  • 2. Que préfères-tu ? Retourner à la village ou quoi ?
    2. چی را دوست داری؟ دوباره بازگشتن به روستا یا چی؟

12 (به عقب) رفتن بازگشتن، افت کردن

مترادف و متضاد retomber
retourner en arrière
به عقب بازگشتن
  • 1. Avec la guerre, ce pays est retourné cinquante ans en arrière.
    1. این کشور با جنگ پنجاه سال به عقب بازگشت.
  • 2. Ton pays, n'est-il pas retourné en arrière ?
    2. کشورت به عقب بازنگشته است؟

13 پس دادن (مهمانی، حرف و...) بازگرداندن (به، به سمت)، برگرداندن

retourner un argument/compliment... (contre quelqu'un)
استدلالی/تعریفی... را (به کسی) بازگرداندن
  • 1. Je pourrais vous retourner votre critique.
    1. من می‌توانم انتقادتان را بهتان برگردانم.
  • 2. Ma mère a retourné son compliment contre lui.
    2. مادرم تعریفش را به او بازگرداند.
  • 3. Son argument a été retourné contre lui.
    3. استدلالش به او بازگشت.
retourner quelque chose contre quelqu'un
چیزی را به سمت کسی برگرداندن
  • Il retourna le pistolet contre lui-même.
    او تفنگ را به سمت خودش برگرداند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان