[فعل]

soigner

/swaɲe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: soigné] [حالت وصفی: soignant] [فعل کمکی: avoir ]

1 مراقبت کردن پرستاری کردن

مترادف و متضاد choyer entretenir gâter
soigner quelqu'un
از کسی پرستاری کردن
  • 1. Je n'ai personne pour me soigner.
    1. کسی نیست مرا پرستاری کند.
  • 2. On est en train de soigner notre père.
    2. در حال مراقبت از پدرمان هستیم.

2 درمان شدن (بیماری) (se soigner)

مترادف و متضاد rétablir se guérir
se soigner aisément/régulièrement/bien...
به‌راحتی/به‌تدریج/خوب... درمان شدن
  • 1. Elle se soigne souvent avec les plantes.
    1. او اغلب با گیاهان درمان می‌شود.
  • 2. Maintenant, l'acné se soigne très bien.
    2. اکنون آکنه بسیار خوب درمان می‌شود.

3 درمان کردن مداوا کردن

مترادف و متضاد traiter
soigner un malade/une maladie...
بیمار/بیماری را... درمان کردن
  • 1. Il paraît que ce médicament soigne le rhume.
    1. به نظر می‌رسد که این دارو سرماخوردگی را درمان می‌کند.
  • 2. Ils n'ont pas assez de médicaments pour soigner les enfants atteints de ce virus.
    2. آنها داروی کافی ندارند برای درمان آن کودکی که به ویروس مبتلا شده.
  • 3. Le médecin soigne ses patients grâce à l'acupuncture.
    3. پزشک بیمارانش را به کمک طب سوزنی درمان می‌کند.

4 بهتر کردن بهبود دادن، بهبود بخشیدن به

مترادف و متضاد parfaire peaufiner
soigner un travail/des détails/une écriture...
کاری/جزئیاتی/نوشته‌ای... را بهتر کردن
  • Vous devriez soigner votre écriture.
    می‌بایستی نوشته‌اتان را بهبود می‌بخشیدید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان