[فعل]

sonner

/sɔne/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: sonné] [حالت وصفی: sonnant] [فعل کمکی: avoir ]

1 زنگ زدن زنگ خوردن

  • 1.Je n'ai pas eu besoin de sonner à la porte car elle était ouverte.
    1. لازم نبود که زنگ در را بزنم، زیرا در باز بود.
  • 2.Son téléphone sonne tout le temps.
    2. تلفنش همیشه زنگ می‌خورد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان