Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . کشیدن
2 . شوت زدن (فوتبال)
3 . بستن
4 . بیرون آوردن
5 . شلیک کردن
6 . رسم کردن
7 . کشیدن (چک)
8 . تیراژ داشتن
9 . شانسی انتخاب کردن
10 . (نتیجه، عبرت و...) گرفتن
11 . استخراج کردن
12 . خود را نجات دادن
13 . به چاک زدن
14 . اقتباس کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
tirer
/tiʀe/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته کامل: tiré]
[حالت وصفی: tirant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
کشیدن
به سمت خود کشیدن
مترادف و متضاد
entraîner
traîner
pousser
tirer un tiroir/la porte...
کشویی/دری... را کشیدن
1. Il faut tirer la porte pour l'ouvrir.
1. او باید برای بازکردن در آن را بکشد.
2. J'ai tiré la corde jusqu'à ce qu'elle soit tendue.
2. من طناب را کشیدم تا خوب محکم شده باشد.
3. Tracteur qui tire une machine.
3. تراکتوری که ماشینی را میکشد.
2
شوت زدن (فوتبال)
مترادف و متضاد
pointer
tirer trop en profondeur
شوت در عمق زدن
Le joueur tire trop en profondeur.
بازیکن شوت در عمق میزند.
3
بستن
کشیدن (پرده)
مترادف و متضاد
fermer
ouvrir
tirer une porte/un rideau...
در/پنجره... را بستن
1. Il a tiré la porte derrière lui.
1. در را پشت سر خود بست.
2. Papa tire le verrou violemment.
2. پدر چفت در را محکم میبندد.
4
بیرون آوردن
درآوردن
مترادف و متضاد
sortir
tirer quelque chose
چیزی را بیرون آوردن
1. Elle a tiré un mouchoir de son sac.
1. او از کیفش یک دستمال بیرون آورد.
2. Il a tiré ses chaussettes.
2. جورابش را درآورد.
3. Ne tire pas la langue !
3. زبانت را بیرون نیاور.
tirer d'un état/d'une situation
از حالتی/موقعیتی بیرون درآوردن
La sonnerie l'a tiré du sommeil.
صدای زنگ او را از حالت خواب بیرون درآورد. [از خواب پراند.]
5
شلیک کردن
تیراندازی کردن
مترادف و متضاد
envoyer
tirer (un feu/un tir... sur quelqu'un)
( به سمت کسی تیر/گلوله...) شلیک کردن
1. Il a tiré plusieurs coups de feu.
1. او چندین بار شلیک کرد.
2. Le meurtrier a frappé sa victime avant de tirer sur elle.
2. قاتل قبل از شلیک کردن به سمت قربانی به او ضربه وارد کردهاست.
6
رسم کردن
کشیدن
مترادف و متضاد
tracer
tirer un trait sur/sous quelque chose
خطی دور/زیر چیزی کشیدن
1. Je tire un trait sur cette phrase.
1. روی این جمله خطی میکشم.
2. Tirez une ligne sous les mots masculins !
2. زیر کلمات مذکر خط بکشید.
7
کشیدن (چک)
مترادف و متضاد
émettre
tirer une chèque
چک کشیدن
1. Le détenteur ne peut tirer un chèque dans une devise autre que canadienne.
1. دارنده دفترچه میتواند فقط به ارز کانادا چک بکشد.
2. Ne tirez pas les chèques en blanche.
2. چک سفید امضا نکشید.
8
تیراژ داشتن
مترادف و متضاد
imprimer
un journal/un quotidien... tirer
روزنامه/مجلهای... تیراژ داشتن
1. Le roman tire à dix mille exemplaires.
1. رمان ده هزار نسخه تیراژ دارد.
2. Un quotidien peut tirer à 400 000 exemplaires.
2. یک روزنامه میتواند چهارصد هزار نسخه تیراژ داشته باشد.
9
شانسی انتخاب کردن
بیرون کشیدن
مترادف و متضاد
choisir
tirer les cartes
کارتهایی را شانسی انتخاب کردن
Je n'ai pas tiré les cartes, ce sont mes propres choix.
کارتها را شانسی انتخاب نکردم، این کارتها انتخابهای واقعی خودم هستند.
10
(نتیجه، عبرت و...) گرفتن
مترادف و متضاد
déduire
tirer la leçon d'une expérience/les conséquences...
از یک تجربه درس گرفتن/نتیجه گرفتن
1. Il faut tirer les conséquences de ses échecs.
1. باید از این شکست نتیجه بگیریم.
2. J'ai tiré la leçon d'une expérience.
2. من از یک تجربه درس گرفتم.
11
استخراج کردن
مترادف و متضاد
extraire
tirer un alcaloïde d'une plante/tirer de la pétrole
از گیاهی آلکالوئید استخراج کردن/نفت استخراج کردن
1. On tire de la pétrole de ces puits.
1. از این چاهها نفت استخراج میشود.
2. Pour rechercher la présence d'alcaloïdes dans une plante, on le tire.
2. برای یافتن آلکالوئید در گیاه، آن را استخراج میکنیم.
12
خود را نجات دادن
خلاص شدن
(se tirer)
مترادف و متضاد
se sortir
se tirer de quelque chose
خود را از چیزی نجات دادن
1. Elle s'est magistralement tirée de ce mauvais pas.
1. او به طرز معجزهآسایی خودش را از آن مرحله بد نجات داد.
2. Je me tirerai de cette difficulté.
2. خودم را از این سختی نجات میدهم.
13
به چاک زدن
در رفتن
(se tirer)
informal
مترادف و متضاد
s'en aller
1.Elle s'est tirée avant la fin.
1. پیش از پایان به چاک زد.
2.Je me tire avant qu'il me voie.
2. پیش از اینکه مرا ببیند، به چاک میزنم.
14
اقتباس کردن
بیرون کشیدن، بیرون آوردن
tirer un alcaloïde d'une plante/un son d'un instrument/un film d'une histoire vraie
از سازی صدایی بیرون کشیدن/از داستانی واقعی فیلمی اقتباس کردن
1. Je tire le son juste de mon instrument.
1. از سازم صدایی درست بیرون میآورم.
2. Le réalisateur a tiré ce film d'une histoire vraie.
2. کارگردان این فیلم را از داستانی واقعی اقتباس کردهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
tirelire
tire-fesse
tire-d'aile
tire-bouchon
tire-au-flanc
tirer la chasse d'eau
tirer la sonnette d'alarme
tirer le diable par la queue
tirer les marrons du feu
tirer son épingle du jeu
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان