[فعل]

travailler

/tʀavaje/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته کامل: travaillé] [حالت وصفی: travaillant] [فعل کمکی: avoir ]

1 (روی چیزی) کار کردن

مترادف و متضاد cultiver exercer œuvrer
travailler sur/à quelque chose
روی چیزی کار کردن
  • 1. Elle travaille sur son premier album.
    1. او روی آلبوم اولش کار می‌کند.
  • 2. Il travaille sur un doctorat.
    2. او روی تز دکترایش کار می‌کند.
travailler quelque chose
روی چیزی کار کردن
  • 1. Je vais travailler mon anglais.
    1. می‌خواهم روی انگلیسی‌ام کار کنم.
  • 2. On travaille le bois avec le fer.
    2. روی چوب و فلز کار می‌کنیم.

2 فرا خواندن خواندن

مترادف و متضاد hanter inquiéter poursuivre
travailler quelqu'un
کسی را فرا خواندن
  • 1. Ça travaille beaucoup de ouvriers.
    1. این (مسئله) کارگران زیادی را فرا می‌خواند.
  • 2. Cette question travaille tous les spécialistes.
    2. این مسئله همه متخصصان را فرا می‌خواند.

3 کار کردن فعالیت کردن، بیکار نبودن

مترادف و متضاد s'activer chômer
travailler ce jour-là/depuis deux ans
آن روز/دو سال کار کردن
  • 1. Dans quelle branche travaillez-vous ?
    1. در چه زمینه‌ای کار می‌کنید؟
  • 2. Elle travaille depuis deux ans.
    2. دو سال است که کار می‌کند.
  • 3. Maman et papa travaillent au même endroit.
    3. مامان و بابا در یک جا کار می‌کنند.
  • 4. Personne ne travaillera ce jour-là.
    4. در آن روز هیچ کس کار نخواهد کرد.
le muscle/esprit... travailler
عضله/ذهن... کار کردن
  • 1. Dans cet exercice, tous les muscles du corps travaillent.
    1. در این تمرین، همه عضلات بدن کار می‌کنند.
  • 2. Son esprit travaille.
    2. ذهنش کار می‌کند.

4 تغییر شکل دادن تاب برداشتن

مترادف و متضاد gauchir se déformer
  • 1.La porte a travaillé.
    1. در تاب برداشته‌است.
  • 2.Le bois a travaillé sous l'effet de la chaleur.
    2. چوب تحت تأثیر گرما تاب برداشته‌است.

5 (خمیر) ور آمدن تخمیر شدن

مترادف و متضاد fermenter
la pâte/le vin... travailler
خمیر/شراب... ور آمدن [تخمیر شدن]
  • 1. Laisse la pâte travailler bien.
    1. بگذار خمیر خوب ور بیاید.
  • 2. Le vin nouveau travaille.
    2. شراب تازه تخمیر می‌شود.

6 سعی کردن کوشیدن

مترادف و متضاد essayer
travailler à faire quelque chose
در انجام کاری کوشیدن
  • 1. Il a travaillé à gagner de l'argent.
    1. کوشید پول گیر بیاورد.
  • 2. Je travaille à réussir.
    2. می‌کوشم (تا) موفق شوم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان