[فعل]

vérifier

/veʀifje/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: vérifié] [حالت وصفی: vérifiant] [فعل کمکی: avoir ]

1 بررسی کردن بازبینی کردن، چک کردن، دوباره نگاه کردن

مترادف و متضاد confirmer contrôler infirmer
vérifier quelque chose
چیزی را بررسی کردن
  • 1. L'enseignant a vérifié l'orthographe d'un mot dans le dictionnaire.
    1. معلم دیکته یک کلمه را در فرهنگ‌لغت نگاه کرد.
  • 2. Le policier a interrogé le suspect pour vérifier son alibi.
    2. پلیس برای بررسی کردن شواهد مبنی بر عدم حضور در محل وقوع جرم، از مظنون بازجویی کرد.

2 امتحان کردن تست کردن

مترادف و متضاد essayer tester
vérifier quelque chose
چیزی را امتحان کردن
  • 1. Je vérifie les freins de ma voiture pour voir si ça marche.
    1. ترمز ماشینم را امتحان می‌کنم ببینم کار می‌کند.
  • 2. Nous vérifions toujours nos hypothèses.
    2. ما همیشه فرضیه‌هایمان را امتحان می‌کنیم.

3 تأیید کردن (کامپیوتر)

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان