Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . بررسی کردن
2 . امتحان کردن
3 . تأیید کردن (کامپیوتر)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
vérifier
/veʀifje/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: vérifié]
[حالت وصفی: vérifiant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
بررسی کردن
بازبینی کردن، چک کردن، دوباره نگاه کردن
مترادف و متضاد
confirmer
contrôler
infirmer
vérifier quelque chose
چیزی را بررسی کردن
1. L'enseignant a vérifié l'orthographe d'un mot dans le dictionnaire.
1. معلم دیکته یک کلمه را در فرهنگلغت نگاه کرد.
2. Le policier a interrogé le suspect pour vérifier son alibi.
2. پلیس برای بررسی کردن شواهد مبنی بر عدم حضور در محل وقوع جرم، از مظنون بازجویی کرد.
2
امتحان کردن
تست کردن
مترادف و متضاد
essayer
tester
vérifier quelque chose
چیزی را امتحان کردن
1. Je vérifie les freins de ma voiture pour voir si ça marche.
1. ترمز ماشینم را امتحان میکنم ببینم کار میکند.
2. Nous vérifions toujours nos hypothèses.
2. ما همیشه فرضیههایمان را امتحان میکنیم.
3
تأیید کردن (کامپیوتر)
تصاویر
کلمات نزدیک
vérification
vérifiable
véridique
véreux
véranda
véritable
véritablement
vérité
véronique
vésicule
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان