[فعل]

vendre

/vɑ̃dʀ/
فعل گذرا
[گذشته کامل: vendu] [حالت وصفی: vendant] [فعل کمکی: avoir ]

1 فروختن

مترادف و متضاد acheter acquérir
vendre quelque chose
چیزی را فروختن
  • 1. Elle vend des légumes sur les marchés.
    1. او در بازار، سبزیجات می‌فروشد.
  • 2. Je ne vends pas mes peintures.
    2. نقاشی‌هایم را نمی‌فروشم.
  • 3. On voulait vendre notre maison.
    3. قصد داشتیم خانه‌مان را بفروشیم.

2 پول درآوردن از نقد کردن، به پول تبدیل کردن، فروختن

مترادف و متضاد monnayer
vendre quelque chose
چیزی را فروختن
  • 1. Il a vendu son témoignage à la presse.
    1. او گزارشش را به مطبوعات فروخت. [او از گزارشش پول درآورد.]
  • 2. Mon copain vend ses compositions musicales.
    2. دوست‌پسرم آهنگسازی‌هایش را به پول تبدیل می‌کند.

3 لو دادن فروختن (کسی)

مترادف و متضاد livrer
vendre quelqu'un à quelque chose
کسی را به چیزی فروختن
  • 1. À quoi tu m'a vendu ?
    1. مرا به چی فروختی؟
  • 2. Un cambrioleur qui a vendu ses complices à la police.
    2. دزدی که همدستش را به پلیس فروخت.

4 فروخته شدن به فروش رسیدن (se vendre)

se vendre mal/bien...
بد/خوب... به فروش رسیدن
  • 1. Ces huîtres se vendent à la douzaine.
    1. این صدف‌ها، دوازده‌تایی فروخته می‌شوند.
  • 2. Ces ordinateurs se vendent mal actuellement.
    2. این کامپیوترها الان خوب به فروش نمی‌رسند.

5 خود را فروختن (se vendre)

se vendre à l'ennemi
خود را به دشمن فروختن
  • Il s'est vendu à l'ennemi tout à l'heure.
    او خودش را همین الان به دشمن فروخت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان