[فعل]

voyager

/vwajaʒe/
فعل بی قاعده فعل ناگذر
[گذشته کامل: voyagé] [حالت وصفی: voyageant] [فعل کمکی: avoir ]

1 مسافرت کردن

  • 1.J'aime voyager en train.
    1. مسافرت با قطار را دوست دارم.
  • 2.Je ne veux plus voyager avec ce type.
    2. دیگه اصلا نمی خواد با این یارو سفر برم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان