[فعل]

benzemek

/bænzemˈɛc/
فعل گذرا

1 شبیه بودن به نظر رسیدن

  • 1.Ben anneme benziyorum.
    1. من شبیه مادرم هستم.
  • 2.Çokça içmişe benziyor bu zavallı.
    2. این بیچاره به نظر می‌رسد خیلی نوشیده باشد.
  • 3.Ona göre işlemeyen bir saat, hastalanmış bir insana benzerdi.
    3. به نظر او ساعتی که کار نمی‌کرد، مثل انسانی بود که بیمار شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان