[فعل]

sokmak

/sɔkmˈak/
فعل گذرا

1 داخل بردن داخل کردن

  • 1.Adam zorla binanın içine silah sokmak istedi.
    1. مرد به زور می‌خواست اسلحه داخل ساختمان کند.
  • 2.Bizi içeriye aldı ve küçük bir odaya soktu.
    2. ما را به داخل برد و داخل یک اتاق کوچک کرد.
  • 3.Oğlunu bankaya sokmak istiyordu.
    3. می‌خواست پسرش را داخل ساختمان ببرد.

2 گزیدن نیش زدن

  • 1.Elimi arı soktu.
    1. دستم را زنبور نیش زد.
  • 2.Otların arasında bacaklarını yılan sokar.
    2. بین علف‌ها پاهایش را مار نیش می‌زند.

3 فرو کردن

  • 1.Bıçağı kalbine soktu.
    1. چاقو را در قلبش فرو برد.
  • 2.Çiviyi duvara sok sonra tabloyu as.
    2. میخ را در دیوار فرو کن بعد تابلو را آویزان کن.
laf sokmak
متلک گفتن
  • Herkes bana laf sokmaya çalışıyor.
    همه سعی می‌کنند به من متلک بگویند.

4 (مالی را به کسی) انداختن

  • 1.Keşke bunu almadan önce bana söyleseydin, belli ki sokmuşlar.
    1. ای کاش قبل از این که این را بخری به من می‌گفتی، مشخص است که بهت انداختند.
  • 2.Satıcı, elmaların çürüklerini adama sokmuş.
    2. فروشنده، سیب‌های پلاسیده را به مرد انداخت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان