[فعل]

uğraşmak

/uːɾaʃmˈak/
فعل گذرا

1 تلاش کردن تقلا کردن

  • 1.Daha fazla uğraşmak istemiyorum.
    1. نمی‌خواهم بیشتر از این تلاش کنم.
  • 2.Uğraşıyorum ama tamir edemiyorum.
    2. تلاش می‌کنم اما نمی‌توانم تعمیرش کنم.

2 سر و کله زدن مشغول بودن

  • 1.Benimle uğraşma.
    1. با من سر و کله نزن.
  • 2.Bu aralar yeni işimle uğraşıyorum.
    2. این روزها با کار جدیدم سر و کله می‌زنم.
  • 3.Ne seninle, ne de sorunlarınla uğraşmak istemiyorum.
    3. نه با تو و نه با مشکلاتت نمی‌خواهم سر و کله بزنم.

3 سر به سر (کسی) گذاشتن بد رفتاری کردن، کسی را اذیت کردن

  • 1.Çocuklar hep benimle uğraşıyorlar.
    1. بچه‌ها همش سر به سر من می‌گذارند.
  • 2.Onunla uğraşmaman için seni uyarmıştım.
    2. به تو هشدار داده بودم که او را اذیت نکنی.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان