[فعل]

vurmak

/vʊrmˈak/
فعل گذرا

1 زدن

  • 1.Adam kadına yumrukla vurdu.
    1. مرد زن را با مشت زد.
  • 2.Kalbim o kadar çok sert vuruyor ki patlayacakmış gibi geliyor.
    2. قلبم آنقدر تند می‌زند که انگار می‌خواهد از جا کنده شود.

2 تاثیر (منفی) گذاشتن تحت تاثیر قرار دادن

  • 1.Enflasyon kitap dünyasını da vurdu.
    1. تورم روی بازار کتاب هم تاثیر گذاشت.
  • 2.Kriz iş dünyasını çok fena vurdu.
    2. بحران اقتصادی دنیای کار را به شدت تحت تاثیر قرار داد.

3 نفوذ کردن تابیدن

مترادف و متضاد yansımak
  • 1.Pencereden güneş ışığı vuruyor.
    1. از پنجره نور خورشید نفوذ می‌کند.
  • 2.Yüzüme odanın ışığı vuruyor.
    2. نور اتاق به صورتم می‌تابد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان