1 . وصف کردن 2 . وصف
[فعل]

وَصَفَ

فعل گذرا

1 وصف کردن توصیف کردن

  • 1.هُوَ وَصَفَ جَمَالُ ذَلِكَ المَشْهَد بِشَكْلٍ مُمْتَاز.
    او زیبایی آن صحنه را بسیار عالی توصیف کرد.
  • 2.وَصَفْتُ كُلَّ المَشَاهِد الَّتي زُرْتُهَا.
    تمام آن منظره‌هایی که دیده بودم را وصف کردم.
[اسم]

وَصْف

قابل شمارش مذکر
[جمع: أَوصَاف]

1 وصف توصیف

أَوصَاف جَمِيلَة لِلطَّبِيعَة
توصیفات زیبا از طبیعت
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان