خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . باقیمانده
[اسم]
der Überrest
/ˈyːbɐˌʁɛst/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: Überreste]
[ملکی: Überrest(e)s]
1
باقیمانده
مترادف و متضاد
Rest
Ruine
1.Das ist die Überreste einer alten Burg.
1. این بقایای یک قلعه قدیمی است.
2.Noch heute können Überreste des römischen Lagers an verschiedenen Stellen in der Stadt besichtigt werden.
2. بقایای اردوگاههای رومی امروزه هنوز هم میتوانند در مکانهای مختلف شهر مشاهده شوند.
تصاویر
کلمات نزدیک
überreif
überreichung
überreichen
überregional
überredung
überrumpeln
überrunden
übers ohr hauen
überschatten
überschaubar
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان