خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بلیط
[اسم]
der Fahrschein
/ˈfaːɐ̯ˌʃaɪ̯n/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: Fahrscheine]
[ملکی: Fahrschein(e)s]
1
بلیط
بلیط (وسایل نقلیه عمومی)
مترادف و متضاد
fahrkarte
1.Er kaufte einen Fahrschein für die Busfahrt.
1. او یک بلیط برای سفر با اتوبوس خرید.
2.Man benötigt einen Fahrschein, wenn man den Bus nehmen will.
2. به یک بلیط نیاز است وقتی میخواهد اتوبوس گرفتهشود.
تصاویر
کلمات نزدیک
fahrradwerkstatt
fahrradtour
fahrradkurier
fahrradkeller
fahrradfahrer
fahrscheinkontrolle
fahrschule
fahrstuhl
fahrt
fahrtkosten
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان