خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . هیکل
2 . نقش
3 . مهره
[اسم]
die Figur
/fiˈɡuːɐ̯/
قابل شمارش
مونث
[جمع: Figuren]
[ملکی: Figur]
1
هیکل
1.Lars hat eine gute Figur.
1. "لارس" هیکل خوبی دارد.
2
نقش
شخصیت
1.Bei diesem Spiel hat jeder Spieler vier Figuren.
1. در این نمایش هر بازیگر چهار نقش دارد.
2.Diese Figur erscheint relativ spät in der Geschichte.
2. این شخصیت تقریبا دیر در داستان ظاهر میشود.
3
مهره
1.Eine Figur zieht.
1. یک مهره حرکت میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
fies
fiedel
fiebrig
fieberthermometer
fiebern
fiktiv
filet
filiale
film
filmemacher
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان