خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تازه
[صفت]
frisch
/fʀɪʃ/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: frischer]
[حالت عالی: frischsten]
1
تازه
تر و تازه
1.Die Eier sind ganz frisch.
1. تخم مرغ ها واقعا تازه هستند.
2.Im Winter gibt es hier wenig frisches Gemüse zu kaufen.
2. در زمستان اینجا سبزیجات کم تازهای برای خریدن وجود دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
frikadelle
frieren
friedliebend
friedlichkeit
friedlich
frische
friseur
friseursalon
frisieren
frist
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان