خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مستقر شدن
[عبارت]
Fuß fassen
/fuːs ˈfasn̩/
1
مستقر شدن
عادت کردن
1.Aber nach einem halben Jahr hatte sie schon Fuß gefasst.
1. ولی بعد از یک نیمسال، او کاملا عادت کردهاست.
2.Kann die Demokratie in der Ukraine Fuß fassen?
2. آیا دموکراسی میتواند در "اکراین" مستقر بشود؟
تصاویر
کلمات نزدیک
fuß
fuzzi
futurismus
futur
futterpflanze
fußball
fußball spielen
fußballclub
fußballer
fußballfan
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان