خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . زور
2 . خشونت
[اسم]
die Gewalt
/ɡəˈvalt/
قابل شمارش
مونث
[جمع: Gewalten]
[ملکی: Gewalt]
1
زور
اجبار
1.Die Tür ließ sich nur mit Gewalt öffnen.
1. این در فقط با زور باز میشود.
2.Nur mit Gewalt konnte er gestoppt werden.
2. تنها با اجبار ممکن بود که او متوقف بشود.
2
خشونت
1.Die Polizei muss hemmungslose Gewalt verhindern.
1. پلیس باید از خشونت کنترلنشده جلوگیری کند.
2.Ich mag keine Filme, in denen Gewalt vorkommt.
2. من هیچکدام از فیلمهایی که در آنها خشونت اتفاق میافتد، دوست ندارم.
تصاویر
کلمات نزدیک
gewahrsam
gewagt
gewachsen
getümmel
getöse
gewaltenteilung
gewaltfrei
gewaltig
gewaltlos
gewaltlosigkeit
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان