خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . موش صحرایی
[اسم]
die Ratte
/ˈʀatə/
قابل شمارش
مونث
[جمع: Ratten]
[ملکی: Ratte]
1
موش صحرایی
1.Im Hühnerstall habe ich eine Ratte gesehen.
1. من در لانه مرغها، یک موش صحرایی را دیدم.
2.Im Keller saß eine große Ratte.
2. در زیرزمین، یک موش صحرایی بزرگ نشستهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
ratschlag
ratsam
ratlosigkeit
ratlos
rationieren
ratzfatz
rau
raub
raubbau
rauben
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان