خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کفش
[اسم]
der Schuh
/ʃuː/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: Schuhe]
[ملکی: Schuh(e)s]
1
کفش
1.Die neuen Schuhe sind mir zu eng.
1. کفشهای جدید برای من خیلی تنگ هستند.
2.In der Wohnung trage ich keine Schuhe, nur Hausschuhe.
2. من در آپارتمان کفش نمیپوشم، فقط دمپایی (میپوشم).
3.Zieh die Schuhe aus!
3. کفشها را دربیاور!
تصاویر
کلمات نزدیک
schufterei
schuften
schuft
schubsen
schubs
schuhgeschäft
schuhkarton
schuhwerk
schulabgänger
schulabschluss
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان