خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پیاز
[اسم]
die Zwiebel
/ˈtsviːbəl/
قابل شمارش
مونث
[جمع: Zwiebeln]
[ملکی: Zwiebel]
1
پیاز
1.Eine Zwiebel in kleine Stücke schneiden und zusammen mit dem Fleisch braten.
1. یک پیاز را به تکه های کوچک ببر و آن را با گوشت با هم بپز.
2.Mir tränen immer die Augen, wenn ich Zwiebeln schäle.
2. من همیشه از چشمانم اشک می ریزم، وقتی پیاز پوست میکنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
zwieback
zwerg
zwerchfell
zweizimmerwohnung
zweiundzwanzigste
zwiebelsuppe
zwiebelsuppe
zwilling
zwingen
zwingend
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان