Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
Ä
ä
É
é
Ö
ö
Ü
ü
ß
ß
1 . مجبور کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
zwingen
/ˈʦvɪŋən/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته: zwang]
[گذشته: zwang]
[گذشته کامل: gezwungen]
[فعل کمکی: haben ]
صرف فعل
1
مجبور کردن
1.Bitte zwing mich nicht etwas zu essen. Ich bin wirklich nicht hungrig.
1. لطفا من را مجبور نکن چیزی بخورم. من واقعا گرسنه نیستم.
2.Das schlechte Wetter zwang uns umzukehren.
2. هوای بد ما را مجبور کرد برگردیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
zwilling
zwiebelsuppe
zwiebelsuppe
zwiebel
zwieback
zwingend
zwinkern
zwirn
zwischen
zwischen 10 bis 12 uhr.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان