خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بانداژ
2 . بانداژ کردن
[اسم]
bandage
/ˈbæn.dɪdʒ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بانداژ
نوار زخمبندی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
باند
باندپیچی
نوار زخم
مترادف و متضاد
dressing
gauze
1.He wound a small bandage round her finger.
1. او بانداژی کوچک دور انگشتش بست.
2.She had a bandage around her wrist.
2. او دور مچش بانداژ داشت [او دور مچش بانداژ بسته بود].
[فعل]
to bandage
/ˈbæn.dɪdʒ/
فعل گذرا
[گذشته: bandaged]
[گذشته: bandaged]
[گذشته کامل: bandaged]
صرف فعل
2
بانداژ کردن
پانسمان کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
باندپیچی کردن
1.The nurse bandaged my foot.
1. آن پرستار پای مرا بانداژ کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
band-aid
band
bananas
banana split
banana republic
bandana
bandeau
bandicoot
bandit
bandog
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان