خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سرنخ
[اسم]
clue
/kluː/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
سرنخ
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اماره
سرنخ
clue to something
سرنخ برای چیزی
The police think the videotape may hold some vital clues to the identity of the killer.
پلیس فکر می کند که فیلم ویدئویی ممکن است سرنخ باارزشی برای شناسایی قاتل باشد.
تصاویر
کلمات نزدیک
cluck
clubs
clubhouse
clubfoot
clubby
clued up
clueless
clump
clumsily
clumsiness
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان